وبلاگی گروهی

۴۲۲ مطلب توسط «رزمنده» ثبت شده است

به من فقیر بینوا کمک کنید!!!

اومد پیش امام صادق و گفت: آقا خیلی بیچاره و فقیرم..

امام فرمود: تو فقیر نیستی!!

باز گفت: آخه فقر که دیگه شاخ و دم نداره....من فقیرم...خیلی هم فقیرم..

مجددا امام فرمود: میگم تو فقیر نیستی!!

تعجب کرد...پرسید آقا، چطور میگید من فقیر نیستم در حالی که فقر از سر و روم می باره؟!!

ادامه مطلب...
۰۳ مهر ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۳۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

تعطیلات تعطیل!

31 شهریور...آخرین روز تعطیلات...
این روزها، بیشترین دغدغه ای که داشتی چی بوده؟...غیر از اینه که سال تحصیلی جدید شروع میشه و با خودت میگی دیگه امسال هر طوری هست، از همین اول ترم، شروع می کنم به درس خوندن و جزوه نویسی عالی و اینها...
اما خودت هم خوب می دونی که یه کم که از ترم گذشت باز همون آشه و همون کاسه...باز اکثر درس ها تلمبار میشه برای شب امتحان...
خنده ت می گیره...پیش خودت میگی نه دیگه امسال مثل سال های قبل نیست...
تو بازار که میری میگی خب یه کفش خوب باید بخرم که تو سرما مقاوم باشه و با دو قطره بارون، آب توش جمع نشه و دردسر نکشم...
لباس چی بپوشم؟...لوازم التحریر خوب کجا داره برم بخرم؟..
خلاصه اگه اهل کلاس و درس باشی یا کسی را داشته باشی که اینگونه باشه، ناخودآگاه درگیری..
حالا تصور کن بیای خونه و اخبار اعلام کنه که بله..دشمن وارد مرزها شده و حملاتی صورت گرفته...
ادامه مطلب...
۳۱ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۳۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

پرنده باش و پر بزن از این محله های زشت..

دلم! هنوز مانده ای اسیر دست سرنوشت

چه استخاره می کنی، سر جهنم و بهشت؟

سبد، سبد تلاش را به روی شانه می برند

چرا هنوز مانده ای در ابتدای فصل کشت؟

ادامه مطلب...
۲۷ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۰۵ ۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

پائی که پیچ خورد....

حدود دو سه هفته ی پیش بود که از خیابانی رد می شدم که وسط مسیر، پای چپم پیچ خورد و نشستم کف خیابان...

حالا از شدت خنده نمی تونستم بلند بشم!! خنده از این جهت بود که قبلش داشتم برای رفیق همراه، از احوالات شهیدی می گفتم که خانمش تعریف می کرد بارها پیش خودم گفتم کاش حداقل زنده بود، ولی مثلا یه جائی از بدنش آسیب دیده بود...به همون هم راضی بودم که خواب دیدم زنده است و فلج شده...نمی تونه راه بره و من از غصه ی اینکه، او اینطوری شده، گریه می کردم...که شهید تو همون خواب گفت ببین طاقت نداری!!پس حسرت بیخود نخور....

حالا تصور کنید ما این صحبت را که کردیم یه دفعه زیر پام خالی شد و نشستم!!...با خودم گفتم تو هنوز طاقت یه ذره درد را هم نداری که درد ایثار را درک کنی.....

ادامه مطلب...
۲۴ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۴۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

قربة الی الله...

می گفت پسری بود خیلی فقیر که عاشق دختر پادشاه شد...
به خاطر فقری که داشت جرات نمی کرد به خواستگاری دختر بره..اما از طرفی هم یک دل نه، صد دل عاشق شده بود...
تا اینکه یکی از دوستانش که در دربار شاه، کار می کرد گفت شاه، از آدم های مذهبی، بدش نمیاد و احترام براشون قائله...
بیا یه کاری بکنیم و اون کار اینه که تو بری تو غار فلان کوه، چند وقتی نماز بخونی تا اطرافیانت بدونند که تو رفته ای برای عبادت...
منم روزی که شاه برای تفریح از قصر خارج میشه، میارمش اونجا و طوری وانمود می کنیم که به صورت اتفاقی تو را اونجا دیده ایم...و برای شاه از خوبی های تو می گم و اینکه تو آدم مذهبی ای هستی و خلاصه، خوب که باب صحبت باز شد موضوع عشق و عاشقی تو را هم مطرح می کنیم...مسلما شاه اگه قبول هم نکنه، مجازاتت هم نمی کنه...
پسرک قبول کرد...
ادامه مطلب...
۲۰ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۳۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

ببخشید شما؟....رضائی هستم...

....رضائی(...)

....رضائی(...)

....رضائی(...)

....رضائی(...)

....رضائی(...)

.....

 

داشتم یه نگاهی به مخاطبین گوشی ام می انداختم دیدم چقدر "رضائی" داریم...به حدی که باید علاوه بر اسم و فامیل، یه تاریخچه!! هم جلوی اسمشون بنویسم که بدونم طرف، کدوم رضائیه؟!!

یه بررسی کنی می بینی "رضائی"، خیلی هست....البته برخی هم مشتقات "رضائی" هستند...مثل رضائیان، رضائی پور...

یکی هم بود که تا ابد اسمش با انرژی هسته ای گره خورد......شهید داریوش رضائی نژاد....

(ان شاء الله رهروی شهدا باشیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)

ادامه مطلب...
۱۷ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۳۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده