-چرا بیکاری؟

-ای بابا..کار که نیست!! هر چی می گردم کار مناسب!! پیدا نمی کنم...

-کار مناسب چیه؟

-یعنی تو نمی دونی؟

-نه شما بگو...

-کار باید پشت میزی باشه!! چون دیگه نخوای به خاطر یه لقمه نون، همه ش بدو بدو کنی!!

-عجب...

داشتم با یه بنده خدائی صحبت می کردم....


یه کم که گذشت بحث کار اداری شد و اینکه خدا نکنه کارِت به اداره جات گیر باشه....همه ش باید از این اتاق به اون اتاق، از این ساختمون به اون ساختمون بری و آخرش هم خدا میدونه نتیجه بگیری یا نه...


تفکر نوشت:

راحت طلب که باشی، حتی خودکار گرفتن هم برات سنگینی می کنه...حالشو نداری با چهار تا خط خطی ای که اسمشو گذاشتند امضای فلان مسئول، گره از کار مردم باز کنی...


شهید نوشت:

با اینکه شهردار شده بود، شب ها می رفت محله های فقیر نشین و بیل می گرفت دستش تا مسیری که دچار آب گرفتگی شده بود را باز کنه...

جلوی خودش، بد شهردار!! را می گفتند....غافل از اینکه شهردار، خود اوست...

تا اذان صبح کار می کرد...بارون هم با لشگری از قطراتش نمی تونست او را از پا در بیاره


25 بهمن،25 اسفند، سالروز شهادت سردار مهدی باکری

رهروی شهدا باشیم صلوات