وبلاگی گروهی

۸۲ مطلب توسط «افسر جنگ نرم» ثبت شده است

قدم هفتاد و هشتم ... مشو غِرَّه به امروزت که از فردا نِه ای آگه!

میگفت همین چند روز آخر هفته رفته بودیم بندر و قشم ...
خیلی خوش گذشت و لذت بردیم،
آخر سفر که شد یعنی همین شنبه ای که گذشت اگر خبرهایش رو دیده باشید تگرگ شدیدی شروع به باریدن کرد، آب خیابان را تا ارتفاع نسبتا بالایی فراگرفته بود و ماشین پشت سر هم خاموش میشد ... نگران بودیم و از ته دل خدا را صدا میزدیم .. ما دو زن تنها وسط آب گیر کرده بودیم ... هیچ کس در آن خیابان نبود ... یواش یواش راه افتادیم و ناله هایمان جواب داد ... اشک شوق میریختیم ...
بعد که فکر کردم دیدم ما توی این سفر به خودمان غرّه شده بودیم و خیلی بهمان خوش گذشته بود قبل از اینکه تگرگ بباره داشتیم بلند بلند میخندیدیم و از استقلال خودمون کیف میکردیم همونجا بود که خدا به ما فهماند شما منو فراموش کرده بودین باید منو از ته دل صدا میزدید تا نجات پیدا میکردید ...

 

سیم خاردار 78:  در حال خنده نوعی غفلت در خود احساس کردم.

 

مواظب باشیم موقع شادی ها و خنده هامون خدا و اهل بیت رو فراموش نکنیم ...

 

پ ن 1:  بعد از حدود دو سال و نیم برگشتم، ببخشید که قلمم خوب نیست  ..

پ ن 2: این داستان، حقیقی است ..

۲۰ آبان ۹۸ ، ۰۸:۰۱ ۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
افسر جنگ نرم

قدم هفتاد و هفتم ...مرد تحول نیاز داریم!

در انقلاب ما امام (ره) به هیچکس رهبر نگفت...

به هیچ پروفسور و آیت الله و واعظ و نویسنده‌ای،

به هیچ احدی رهبر نگفت...


فقط به یک نفر رهبر گفت و آن حسین فهمیده بود...

فرمود: رهبر من این پسر سیزده ساله است. یعنی مقام رهبری را به هنر داد...

به مدرک و محفوظات نداد...

من فوق لیسانس هستم یا حجت الاسلام هستم، نه! چه کرده‌ای؟

ادامه مطلب...
۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۸:۰۰ ۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
افسر جنگ نرم

قدم هفتاد و ششم ...خوابِ گرانِ غفلت ...

بزرگترین کاری که نهضت اسلامی در ایران انجام داد، تلنگر زدن به ما ایرانیها بود تا از خواب غفلت و بی تفاوتی و بی اعتنایىِ به آینده خارج شویم. سعدی در گلستان - داستان دوم یا سومِ باب اول - حکایت مجموعه‌ی دزدانی را ذکر میکند؛ میگوید اینها میخواستند به افرادی حمله کنند؛ اما «اولین دشمنی که بر ایشان تاخت، خواب بود»؛ قبل از این‌که دشمن بیرونی بیاید، یک دشمن از درونِ خودشان بر آنها غلبه کرد؛ آن دشمن عبارت بود از خواب. ما خواب بودیم، انقلاب ما را بیدار کرد...

ادامه مطلب...
۱۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۵۶ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
افسر جنگ نرم

قدم هفتاد و پنجم ... اندکی صبـــــــــــــــــر ...



کربلا ما را به سوی خود فرا می‌خواند و ارواح مشتاق ما بی‌تابانه، همچون کبوتران حرم، به‌ سوی کربلا بال می‌گشایند. بار دیگر صدای «هل من ناصر» امام عشق در دل تاریخ بلند است و این بار حضور امت به‌راستی شگفت‌آور است. هر آن‌کس در هر زمان و در هر جا به این صلا لبیک گوید کربلایی است و کربلا میزان عشق است و اهل ا را از اغیار جدا می‌کند...

ادامه مطلب...
۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۲۸ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
افسر جنگ نرم

قدم هفتاد و چهارم ... یا کریمَ الصَّفْح ...


در جوشن کبیر یک عبارتی هست که میگوییم:

 " یا کٓریمٓ الصَّفْح "

معنیش خیلی جالبه :

یک وقتی یک کسی تو رو می بخشه اما یادش نمیره که فلان خطا رو کردی و همیشه یک جوری نگات می کنه که تو می فهمی هنوز یادش نرفته یک جورایی انگار که سابقه بدت رو مدام به یادت میاره.!!! 


ولی یک وقتی، یک کسی تو رو می بخشه و یک طوری فراموش می کنه انگار نه انگار که تو خطایی رو مرتکب شدی. اصلا هم به روت نمیاره.!!!


 به این نوع بخشش میگن " صَفح "

و خدای ما اینگونه است...❤️


ادامه مطلب...
۲۶ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۰۶ ۲ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
افسر جنگ نرم

قدم هفتاد و سوم ... ای دیده و دل از تو دگرگونِ مدام ...



به قول خسرو شکیبایی:

حال  همه ما خوب است، اما تو باور نکن....!

میدانی

هر قلبی "دردی" دارد...

فقط

نحوه ی ابراز آن متفاوت است!

برخی

آن را در چشمانشان پنهان می کنند

و

برخی در لبخندشان....!

ما انسان ها مثل مدادرنگی هستیم...

شاید رنگ مورد علاقه یکدیگرنباشیم!!! 

اما روزی ...

برای کامل کردن نقاشیمان؛ 

دنبال هم خواهیم گشت !...به شرطی که اینقدر نتراشیم همدیگر را تا حد نابودی...!!!!

عید واقعی از آن

کسی است که پایان سالش را جشن بگیرد،نه آغاز سالی که از آن بی خبر است. 

‎ ‎"آخر سالتان قشنگ"

ادامه مطلب...
۲۷ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۱۲ ۵ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
افسر جنگ نرم