وبلاگی گروهی

۲۵۹ مطلب با موضوع «فرهنگی» ثبت شده است

یک قاب، زیبائی...

همیشه دلم می خواست راجع به این تصویر بنویسم....

یه جذابیت عجیبی داره...

 

ادامه مطلب...
۱۳ اسفند ۰۰ ، ۰۸:۰۰ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
رزمنده

دمت گرم غریبه!

می گفت هر از گاهی یه گوسفند می گرفتم و قربونی می کردم و بعدش یه آبگوشت مشتی و کلهم اجمعین رو می بردم یه جائی برای نیازمندان..

هر بار یه جا می بردم، بعد تا اینکه یه موسسه معلولین ذهنی پیدا کردم و دیگه می بردم برای این بنده خداها...

تو این فعالیت ها هم یه خانم مسن هم کمکم می کرد...اوون بنده خدا هم از اینا بود که چادر که سر می کنند فقط دماغشون پیداست(لبخند)....

ادامه مطلب...
۰۱ بهمن ۰۰ ، ۰۸:۰۰ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
رزمنده

در ادامه خواهیم دید؟!...

معمولا وقتی کتابی رو می خونم، حتما از ب بسم الله شروع می کنم، یعنی هر آنچه که اول کتاب، افراد مختلف راجع بهش توضیح داده اند هم می خونم...

انگار یه چکیده ای از مطالب کتابه و تو، هوشمندانه، خواندن آن را شروع می کنی....

کتاب "از چیزی نمی ترسیدم" هم مثل سایر کتاب ها، اینطوری شروع شد...

ادامه مطلب...
۲۴ دی ۰۰ ، ۰۸:۰۰ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
رزمنده

میدان را دور بزن..

داشتم رد میشدم که این صحنه رو دیدم..

البته که عکس کجا و پخش زنده کجا...

به تصویر خوب نگاه کن...

ادامه مطلب...
۱۷ دی ۰۰ ، ۰۸:۰۰ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
رزمنده

برای پدر...

بغض دارند...

آن قدر که هر آنچه مربوط به او باشد را نابود می کنند...البته به خیال باطل خودشان...

از همان اول می دانستند که تنها نامش، برای به لرزه درآمدن کاخ استبدادی آنها کافی است...

ماجراها از سقیفه شروع شد...

آنقدر بغض داشتند که حتی به پاره تن رسول خدا نیز رحم نکردند...

فراموششان شد که هر که فاطمه را آزار دهد، با خدا طرف است...

فراموششان شد که رسول خدا در مباهله فرمود: علی، جانِ اوست...

...

ادامه مطلب...
۱۰ دی ۰۰ ، ۱۳:۰۹ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
رزمنده

ناباب نباش...

سکانس اول:

داشتم کار می کردم که یهو یه صدایی اومد عصبانی و ناراحت که داشت با تلفن حرف می زد در رابطه با اینکه قدر من رو نمی دونید و اینها...

هر چی اومدم بی خیال بشم، دیدم نمیشه...بنده خدا خیلی عصبانیه...

ادامه مطلب...
۱۴ آبان ۰۰ ، ۰۸:۰۰ ۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
رزمنده