وبلاگی گروهی

۷ مطلب با موضوع «معرفی کتاب» ثبت شده است

بزدا گرد و غبار از رخ یار!!!

چند سالی بود که کتابش را داشتیم ولی نخونده بودمش!!

عجیب بود که نخونده بودم...

شاید بابت اینکه بقیه می خوندند و فقط به یه قسمت داستان اشاره می کردند....یعنی وجه اشتراک تعاریفشون، همون یه بخش ماجرا بود...شاید برای همین از کل کتاب، این ماجرا تو ذهنم بود...ماجرایی که نتیجه تعریف مکرر افراد مختلف بود از اون بخش کتاب....

تا اینکه اتفاقی یه روز گفتم بشینم بخونمش...

ادامه مطلب...
۱۹ شهریور ۰۰ ، ۰۸:۰۰ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
رزمنده

اگه تو بودی....

خیلی سال پیش این کتاب را خونده بودم...با اینکه اون موقع درک درستی از اجتماع نداشتم ولی تا مدت ها فکرم درگیر ماجرا بود و افسوس می خوردم...

بعد از این همه سال، یه بار دیگه کتاب رو مرور کردم و این بار بیشتر تاسف خوردم...

خاصیت نوشته اینه که چون تصویر رو باید در ذهنت مجسم کنی، هر بار که به عقب ماجرا بر می گردی، با اینکه می دونی ته داستان چیه، ولی باز امید داری این بار ماجرا عوض بشه...

مثل داستان رستم و سهراب...

حالا وقتی ماجرا، واقعی باشه بیشتر قابل درکه و بیشتر دلت می خواد این اتفاق بیفته و وقتی باز همون انتهای تکراری و تاسف بار رو می خونی، بیشتر می سوزی...

ادامه مطلب...
۰۱ مرداد ۰۰ ، ۰۸:۰۰ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رزمنده

مرغ خونه همسایه!

سلام علیکم
ایام بر شما مبارک

طاعاتتون قبول

عرض کنم که خیلی تعریف این کتاب شنیده بودم ولی فرصت نشده بود بخونمش...یکی از بچه ها کتابش رو داشت و آورد...
در یه بعداز ظهر نشستم خوندمش....منظورم اینه که خیلی زمان نمی بره....

 

ادامه مطلب...
۲۷ فروردين ۰۰ ، ۰۸:۰۰ ۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
رزمنده
دوشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۰۰ ب.ظ گل نرگس
کم کم دارم برمیگردم...!

کم کم دارم برمیگردم...!

برشی از کتاب 

حسادت پایه ای ترین هیجان انسان است، و تاحدی همه ی انسان ها حسادت می ورزند. اما همانطور که متوجه شده اید، همه ی افراد به یک اندازه حسادت ندارند، و این ویژگی بر زندگی همه حاکم نیست. به بزرگ سالان اطراف خود نظری بیندازد و ببینید آیا می‌توانید تشخیص دهید که حسادت در زندگی برخی از کسانی که می شناسید و از شادی کمتری برخوردارند نقش ایفا میکند.
ادامه مطلب...
۰۴ آذر ۹۸ ، ۱۲:۰۰ ۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
گل نرگس
سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۵۷ ب.ظ ......... ........
من پناهنده نیستم...

من پناهنده نیستم...

 "بسم ربِّ الضعفا "

نمی دانم پدر خواست فرار کند که او را کشتند، یا شکنجه اش دادند و بعد او را کشتند، یا او را به الریاضیه بردند و داخل کامیون هایی بوده که مردم را به جای نامعلوم و بی بازگشتی می برده. غیر از پدر، دو پزشک دیگر هم بودند که هیچ اثری از آنها پیدا نشد. دکتر سامی الخطیب دکتر محمد عثمان. عده ای دیده اند که در استخر شهر الریاضیه 4 جسد با روپوش سفید را غسل داده اند اما نمی دانیم پدر هم بین آنها...

(صفحه 259)

_____________________________

پ.ن : یادی کنیم از مردم مقاوم فلسطین( وتمام شهدای فلسطینی)که با توکل به خدا هنوز که هنوزه دارند مقاومت میکنند و عقب نکشیدند...

به یاد شهدا صلوات

پ.ن 2 :

خطاب به برادر : چرا این کتابا رو گرفتی؟ همش رمان!!

برادر : حضرت آقا(مدظله العالی) گفتند که نوجوان ها اینا رو بخونند

...

بعد از اتمام کتاب توسط بنده : میشه کتابتو بدی به من؟

برادر : نخیر، ...مگه من کتاباتو ازت گرفتم وقتی خوندم؟!!

خواهر: این یه چیز دیگه است...واقعا قشنگ بود

برادر : نه نمیدم

خواهر : پولشو بهت میدم

برادر : نمیدم، برو یکی دیگه برای خودت بخر...بعدشم واسه چی میخوای بخری؟مگه نخوندی؟

راست میگه دیگه...چی بگم!

۱۸ تیر ۹۸ ، ۱۳:۵۷ ۷ نظر
......... ........
چهارشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۸، ۱۱:۳۳ ق.ظ رزمنده
سند 11:32 در فانوس جزیره!

سند 11:32 در فانوس جزیره!

سلام علیکم...


کتاب "ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر"..نوشته "لوییس سَکِر"...ترجمه "پروین علی پور"

ادامه مطلب...
۱۲ تیر ۹۸ ، ۱۱:۳۳ ۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
رزمنده