سفر نوشت :

توی پرواز نشسته بودیم و با کنار دستی صحبتمون از اینجا آغاز شد که گفت باید الان که رسیدیم تهران برم ترمینال و به سمت شمال حرکت کنم ، باید برم زن و بچه ام رو از شمال بیارم ، میگفت حدود 15 روزه که ندیدمشون ، بهش گفتم تا برسیم تهران ساعت 2 بامداده و دیره که ، پرواز نبود بری ؟ گفت فعلا نه ، گفتم مگه ماشین نداری ؟ گفت گذاشتم شمال بچه هام ازش استفاده کنن ، گفتم سخته که خوب اینجوری گفت تنها نمیتونم پشت ماشین بشینم ، باهاش شوخی کردم گفتم نمیتونی بشینی یا نمیذاره خانومت و میترسه ، گفت نه بابا اعصاب تنها رانندگی کردن رو ندارم گفتم پس خانومت میترسه کسی رو سوار کنی ، گفت ای بابا این چه حرفیه الان که دیگه دخترا پسرا رو سوار ماشین هاشون میکنن دیگه نیازی نیست خیلی ماشین داشته باشی گفتم وا جدی میگی .. بهش گفتم البته این حرفا برای خوش تیپ ها و خوشگل هایی مثل شماست ، کسی به ما که نگاه نمیکنه ... گفت خدا رو شکر که خدا به ما هم خوشگلی نداده ... و شروع کرد به صحبت برام (این یه جرقه بود یه جورایی)

میگفت هرچی که از خدا میخوای باید قبلش ظرفیتش رو از خدا بخوای وگرنه نمیتونی تحمل کنی یا به بیراهه میری ، اگه خوشگلی داشته باشی و ظرفیت نداشته باشی ، اگه مال داشته باشی و ظرفیت نداشته باشی ، اگه قدرت داشته باشی و ظرفیت نداشته باشی و الی ماشاالله ...

کمی فکر کردم دیدم راست میگه ها .. توی ذهنم گذری از مثال های زیادی که توی ذهن دارم رد کردم ، واقعا این طور است ...

خدایا هر طور که خودت صلاح میدونی ، هرچیزی که ما میخوایم ازت اول ظرفیتش رو به ما بده ، خدایا ظرفیت ما رو بالا ببر ...