وبلاگی گروهی

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درس» ثبت شده است

ریاضی، ریاضت نیست

- فردا امتحان چی داری؟

- ریاضی

- اوه اوه اوه اوه..

ادامه مطلب...
۰۹ تیر ۹۷ ، ۰۸:۰۰ ۱۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۲
رزمنده

بلدی بخونی؟

کم و بیش اهل مطالعه است...
منتهی بیشتر روی مطالبی که از تفکر غربی گرفته شده، تمرکز می کنه که این قضیه کاملا در صحبت هاش مشخصه...
مثلا میای آب بخوری، میگه "فلان فیلسوف میگه آب مایه حیات است! اگر نخوری مرگت فرا خواهد رسید..."
از این داستان ها...
ادامه مطلب...
۰۷ بهمن ۹۶ ، ۰۸:۰۰ ۱۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
رزمنده

منهای 14 سال!!!!

اصلا از قدیم الایام!! اسم خرداد که میاد همراهه با امتحان دادن....
یادمه یه سال زمان امتحانات ما مهمون داشتیم...اون هم به تعداد زیاد...واسه همین مجبور بودم مواقعی که همه خوابند، درس بخونم....یادمه تو حیاط نشسته بودم و از قضا، به جای دمپائی هم کفش پوشیده بودم...همینطور که داشتم می خوندم حس کردم یه چیزی تو کفش داره پام را قلقلک میده!!

ادامه مطلب...
۰۴ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۱۸ ۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

نقش پیامک در ارتباطات امروزه ...

 عـاشق که شدی خطا نباید بکنی

حتی به خودت جفـــا نباید بکنی

حالا که شدی چشم به راه مهدی

جز بر فرجش دعـــا نباید بکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

خدایا به کرمت در این روزهای پایانی شعبان از ما بگذر ،‌ شتر دیدی ندیدی


ایام امتحانات بود و شکر خدا تموم شد با همه وقت های کمش و نزدیک بودن زمان امتحانات و نزدیک بودن مطالب درس ها به یک دیگر .. اما شکر خدا خوب گذشت ..

ایام امتحانات تصمیم گرفتم کمی از تکنولوژی و وسایل ارتباط جمعی فاصله بگیرم تا با تمرکز بیشتر به درسها برسم و راحت تر فرابگیرم مطالب را ..

ادامه مطلب...
۰۵ تیر ۹۳ ، ۲۳:۰۰ ۱۰۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عباس زاده

خدایا ظرفیت بده ...

سفر نوشت :

توی پرواز نشسته بودیم و با کنار دستی صحبتمون از اینجا آغاز شد که گفت باید الان که رسیدیم تهران برم ترمینال و به سمت شمال حرکت کنم ، باید برم زن و بچه ام رو از شمال بیارم ، میگفت حدود 15 روزه که ندیدمشون ، بهش گفتم تا برسیم تهران ساعت 2 بامداده و دیره که ، پرواز نبود بری ؟ گفت فعلا نه ، گفتم مگه ماشین نداری ؟ گفت گذاشتم شمال بچه هام ازش استفاده کنن ، گفتم سخته که خوب اینجوری گفت تنها نمیتونم پشت ماشین بشینم ، باهاش شوخی کردم گفتم نمیتونی بشینی یا نمیذاره خانومت و میترسه ، گفت نه بابا اعصاب تنها رانندگی کردن رو ندارم گفتم پس خانومت میترسه کسی رو سوار کنی ، گفت ای بابا این چه حرفیه الان که دیگه دخترا پسرا رو سوار ماشین هاشون میکنن دیگه نیازی نیست خیلی ماشین داشته باشی گفتم وا جدی میگی .. بهش گفتم البته این حرفا برای خوش تیپ ها و خوشگل هایی مثل شماست ، کسی به ما که نگاه نمیکنه ... گفت خدا رو شکر که خدا به ما هم خوشگلی نداده ... و شروع کرد به صحبت برام (این یه جرقه بود یه جورایی)

میگفت هرچی که از خدا میخوای باید قبلش ظرفیتش رو از خدا بخوای وگرنه نمیتونی تحمل کنی یا به بیراهه میری ، اگه خوشگلی داشته باشی و ظرفیت نداشته باشی ، اگه مال داشته باشی و ظرفیت نداشته باشی ، اگه قدرت داشته باشی و ظرفیت نداشته باشی و الی ماشاالله ...

کمی فکر کردم دیدم راست میگه ها .. توی ذهنم گذری از مثال های زیادی که توی ذهن دارم رد کردم ، واقعا این طور است ...

خدایا هر طور که خودت صلاح میدونی ، هرچیزی که ما میخوایم ازت اول ظرفیتش رو به ما بده ، خدایا ظرفیت ما رو بالا ببر ...

۳۰ دی ۹۲ ، ۰۸:۰۰ ۴۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
عباس زاده

استاد محمدوند - نمونه سئوالات پایانی . رمز همان قبلی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۹ دی ۹۲ ، ۱۷:۰۶
عباس زاده