حضرت علی علیه السلام می فرمایند:
هر که کلامش زیاد شود---> اشتباهاتش زیاد میشود
و
هر کس خطایش زیاد شود--> شرم و حیایش کم میشود
و
آنکه حیایش کم شود-->ورع و پرهیزگاریاش کم شود
و
هر کسی خداترسیاش کم شود--> قلبش میمیرد
و
آنکه قلبش مُرد-->
حضرت علی علیه السلام می فرمایند:
هر که کلامش زیاد شود---> اشتباهاتش زیاد میشود
و
هر کس خطایش زیاد شود--> شرم و حیایش کم میشود
و
آنکه حیایش کم شود-->ورع و پرهیزگاریاش کم شود
و
هر کسی خداترسیاش کم شود--> قلبش میمیرد
و
آنکه قلبش مُرد-->
الـــــــــــهی !
بر هر دیوار که تکیه داده ام ،
بر سرم آوار شده است ...
تکیه گاهم تویی ...
الـــــــــــهی !
از هر چه می گذرم دلبستگی ها رهایم نمی کنند !
این کالبد خاکی ، عجیب روحم را در خود فشرده است ...
ریه هایم از هوای تعلق پر است !
یاریم کن تا از همه چیز بگذرم ...
امشب لیله الرغائب است ... شب آرزوها ...
مثل زنبور بی عسل نباشیم ...
چه بگویم برای این قدم ؟!
به جز شرمندگی عنوانی ندارد!
در خلوت به پشت دست خودم خیره شدم! بله؛ به پشت دست خودم نگاه میکردم به چینش و نحوه ورود رگها از ساعد به مچ دست خوب دقت کردم و اندیشیدم که طراح و سازنده این دست حتماً محاسبات و دلایل خاصی داشته که مچ و پشت دست ما را اینطور طراحی کرده است! به مسیری که رگها از زیر پوست میپیمایند، دقت کردم. دیدم در فواصل معین و دقیقی از مچ دست، برخی رگها به سطح پوست نزدیک شدهاند؛ برخی دو شاخه شدهاند؛ برخی هم قطرشان کمتر شده است؛ برخی آنقدر به سطح پوست نزدیک شدهاند که میتوان آنها را لمس کرد؛ برخی از لابلای تاندونهای انگشتان به درون بافت گوشتی نفوذ کرده و به عمق فرو رفتهاند؛ برخی مانند رگی که به انگشت اشاره وارد میشود از ناحیه فوقانی (روی انگشت) وارد شده و دقیقاً از ابتدای استخوان اول انگشت اشاره با کم شدن قطرش، منشعب شده است و همینطور ادامه پیدا کرده است. همین سیستم در مچ و پشت دست راست هم تکرارشده است؛ کاملاً یکسان.البته این ظاهر قضیه است که به قول معروف من داشتم به «چشمِ سَر» میدیدم!
امروز :
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
شهید «سید قادر موسوی» یک روز قبل از شهادتش، در عملیات «کربلای پنج» بر سر مسئله ای، با یکی دیگر از بچه های بسیج درگیری لفظی کوتاهی پیدا نمود. ایشان بعد از این که همه چیز ختم به خیر شد، دائم خودش را با ناراحتی خطاب قرار می داد و می گفت: «لعنت بر شیطان! معلوم نیست فردا کی مرده ، کی زنده است و ما آدمی را از خودمان رنجاندیم...»
آنقدر سر این مسئله معذب بود که سرانجام به سراغ آن بسیجی رفت و دلش را به دست آورد. شهید «سید قادر موسوی» روز بعد در مأموریتی که گردان «جعفر طیار» برای شکستن خط مقدم دشمن رفته بود، به لقاءالله پیوست...
**************************
سیم خاردار 26 :