مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد...
فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به اواحترام می گذاشتند.
مدتی بعد ، پدر نامه
ی اولش را به آن ها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود
بخوانند، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند وگفتند : این نامه از
طرف عزیزترین کس ماست. سپس بدون این که پاکت را بازکنند ، آن را در
کیسه ی مخملی قرار دادند ... هر چند وقت یکبار نامه را ازکیسه درآورده و غبار
رویش را پاک کرده و دوباره درکیسه می گذاشتند... وبا هر نامه ای که
پدرشان میفرستاد همین کار را می کردند.
سال ها گذشت. پدر
بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود...