وبلاگی گروهی

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بصیرت» ثبت شده است

خاله بازی میکنیم ...

بسم الله الرحمن الرحیم

یه جایی یه نفر به اسم آنتی حزب الهی نوشته بود :

کار فرهنگی برای ما حزب الهی‌ها بیشتر به خاله بازی می‌ماند تا جهاد

هر وقت حال کنیم، وقت جو بگیردمان، هر وقت بیکار باشیم، می‌رویم که کاری بکنیم !!

آقا از مسئله فرهنگ شب‌ها خواب ندارد، ما تا لنگ ظهر می‌خوابیم

ما می‌میریم برای گعده و چال و پاتوق و جلسه و دورهمی و ...

ما خوشیم !!!

========================================

درد نوشت:

ادامه مطلب...
۱۲ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۵۱ ۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عباس زاده

بدان و آگاه باش....


قدیم ها تو خونه هاشون، دو تا حیاط درست می کردند....حیاط بیرونی و حیاط اندورنی....

افراد غریبه هیچ وقت اجازه نداشتند وارد خونه بشن....اگه طرف همسایه بود و  معتمد، نهایتا میومد در حیاط بیرونی...

اما اگه یکی از این دو ویژگی را نداشت حق ورود به خونه که هیچ، تو محله هم راهش نمی دادند...

اما در حیاط اندرونی، چه خبر بود؟ مرکز مدیریت خونه در این قسمت قرار داشت....اسرار خونه هم در این قسمت بود...به همین خاطر، فقط خودی ها حق ورود به حیاط اندرونی را داشتند...


تفکر نوشت:
ادامه مطلب...
۰۴ آذر ۹۴ ، ۰۸:۰۰ ۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

جنگ نرم یعنی همین

بسم الله الرحمن الرحیم

روزی یک زرتشتی ویک مسلمان ازمسیری درحال عبور بودند.

درحین مسیردختربچه ای 12 ساله را دیدند که باسبدپرازمیوه میخواهداز رودخانه عبور کند. آن مرد زرتشتی سبدمیوه رابردوش ودست دخترک را دردست گرفت واز رودخانه عبور داد.

درادامه مسیر مردمسلمان روبه مردزرتشتی کرد وگفت:

ادامه مطلب...
۳۰ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۴۸ ۲۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

منهای 14 سال!!!!

اصلا از قدیم الایام!! اسم خرداد که میاد همراهه با امتحان دادن....
یادمه یه سال زمان امتحانات ما مهمون داشتیم...اون هم به تعداد زیاد...واسه همین مجبور بودم مواقعی که همه خوابند، درس بخونم....یادمه تو حیاط نشسته بودم و از قضا، به جای دمپائی هم کفش پوشیده بودم...همینطور که داشتم می خوندم حس کردم یه چیزی تو کفش داره پام را قلقلک میده!!

ادامه مطلب...
۰۴ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۱۸ ۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

أَنَا یَمَانِیٌّ

بسم الله الرحمن الرحیم

روز جمعه تقدیم به محضر حضرت ولیعصر عج دسته گل هایی هدیه کنیم با صلوات

ذکر روز جمعه 100 مرتبه صلوات


ادامه مطلب...
۲۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۸:۰۰ ۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

پائی که پیچ خورد....

حدود دو سه هفته ی پیش بود که از خیابانی رد می شدم که وسط مسیر، پای چپم پیچ خورد و نشستم کف خیابان...

حالا از شدت خنده نمی تونستم بلند بشم!! خنده از این جهت بود که قبلش داشتم برای رفیق همراه، از احوالات شهیدی می گفتم که خانمش تعریف می کرد بارها پیش خودم گفتم کاش حداقل زنده بود، ولی مثلا یه جائی از بدنش آسیب دیده بود...به همون هم راضی بودم که خواب دیدم زنده است و فلج شده...نمی تونه راه بره و من از غصه ی اینکه، او اینطوری شده، گریه می کردم...که شهید تو همون خواب گفت ببین طاقت نداری!!پس حسرت بیخود نخور....

حالا تصور کنید ما این صحبت را که کردیم یه دفعه زیر پام خالی شد و نشستم!!...با خودم گفتم تو هنوز طاقت یه ذره درد را هم نداری که درد ایثار را درک کنی.....

ادامه مطلب...
۲۴ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۴۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده