بسم الله الرحمن الرحیم

می نویسم تا مکتوب باشد خاطرات و کرامات شهدا ... طولانی است ، اگر حوصله تان نمیکشد نخوانید

شب 19 رمضان توی مسجد گفتم ظاهرا دارند یه تعداد شهید برای شب قدر به مساجد میدهند ، بریم پیگیری کنیم ببینیم میدهند به ما یا نه ، آقای حسنی گفت منم میام باهم بریم ، همون موقع یه نامه از مسجد گرفتیم و صبح اول وقت رفتیم معراج ، مسئول معراج گفت شما قبلا شهید گرفتید ، بهتون نمیدیم ، یکم جا خوردم که یادش بود چهره من رو

رفتیم پیش یکی از بچه هاشون ، آقای حسنی رو شناخت ، گفت برای خیلی از مراسم شهدا مزاحمتون شدیم حاج آقا ، والا ظرفیت که پر شده ولی یه کاریش میکنیم دیگه ، مدارک رو بدید ...

مدارک دادم ، گفت برید آمبولانس جور کنید ، گفتم قبلا وَن هم میشد ، نمیشه وَن بیاریم ، گفت نه فقط ابلاغ هست آمبولانس ..

برای فردا ساعت 16 (برای شب 21 رمضان - مصادف با شب شهادت حضرت علی  علیه السلام) اینجا باشید با آمبولانس

به خودم گفتم حالا آمبولانس از کجا جور کنم ، شهدا کمک کنید خودتون ، به چند تا از رفقا زنگ زدم و موضوع رو گفتم ، قرار شد پیگیری کنند و هر کدوم زودتر به نتیجه رسید خبر بدهند ...

ساعتی نگذشت که دوتا آمبولانس هماهنگ شد ، ولی اولی چون بهتر بود و زودتر هماهنگ شد ، همون رو بستیم برای کار

سر ساعت و قرار حاضر شد ، حالا ما که به یه آمبولانس معمولی راضی بودیم ولی از اونجا که کار رو به خود شهدا سپرده بودیم بهترین رو انجام داده بودند

یه آمبولانس صفر ، سفید ، تویوتا هایلوکس 4500 ...

تا آماده بشن برای تحویل زنگ زدم به مسئولین مسجد محله شهدای طایفه کلهر (فراموش کرده بودم به دلیل مشغله های ذهنی و استرس هماهنگی کار ، که از قضا اونجا یادواره شهدا است) ، گفتم ما شهید گرفتیم برای مراسم احیا و برنامه ما از ساعت 21:30 شروع میشه اگه میخواید برای نماز شهید رو بیاریم اونجا ...

این بنده خدا گفت ما امروز یادواره شهدای طایفه کلهر رو داریم ، چه ساعتی میتونی اینجا باشی ما مراسممون ساعت 18 شروع میشه تا افطار ، گفتم ما هم همون موقع اونجا هستیم

تشکر کرد و گفت اتفاقا میهمان یادواره هم سردار سرتیپ همدانی است .

رسیدیم اونجا ، مراسم شروع شده بود و قرآن رو خونده بودند ولی به احترام شهید همه اومدند از مسجد بیرون و شهید رو بردند داخل

سردار هم آمد ، که قبلا پستش رو اینجا نوشتم

دوستان همراه ما که حدود 10 نفر می شدند ، خیلی از این یادواره خوششان آمد و گفتند ، خیلی مجلس بی ریا بود و شاید به همین دلیل شهید گمنام هم به مراسمشان آمد

مجلس هم با آمدن شهید منقلب شده بود و سردار شهید همدانی هم چند بار به این شهید توجه کرد و مطالبش را مرتبط با این شهید گمنام کرد.

خلاصه گذشت ..

آمدیم مسجد خودمان و مراسم احیا هم برگزار شد ...

و چه مراسم احیایی ... شکر خدا

آمبولانس قرار شد بعد از نماز صبح که سحری هم خورده باشیم بیاید که شهید را به معراج منتقل نمائیم.

کارها انجام شد ..

هفته بعد رفیقم که مانند برادر نداشته ام هستند و آمبولانس رو هماهنگ کرده بودند من رو دیدند و گفتن که بشیر (راننده آمبولانس) راستی زنگ زده بود

گفت واقعا معجزه ای رخ داده و خود شهید درخصوص آمبولانس عنایت کرد

تعریف کرده بود این آمبولانس بیش ازیک سال بود که خوابیده بود و ازش کار نکشیده بودیم ، چند روز قبل از برنامه شهید نه باتری داشت که روشن شود و هر کاری که کردیم روشن نشد ، وقتی برای شهید دستور دادند که با این آمبولانس بیایم ، گفتم روشن نمی شود ولی رفتم سراغ ماشین

همان ماشینی که باتری نداشت و چند روز پیش روشن نمیشد با یه تک استارت روشن شد ، گفتم خوب بقیه مسیر هم اگه روشن نشد بسیجی ها همراهمان هستند ...

اما هیچ کجا اذیت نکرد و با تک استارتی روشن شد همه جا ...

ماشین را به پادگان منتقل کردم و فردای آن روز دوباره برای کاری قرار شد که با آمبولانس به جایی بروم ، اما مجدد روشن نشد هر کاری کردم

متوجه شدم که  عنایت خود شهید بوده که بدون اذیت ماشین ...

.

برای خودم این داستان خیلی اتفاق جالبی بود ، فکر کنم خود شهید ما رو هدایت می کرد ، هم یادواره و هم ...

.