وبلاگی گروهی

سال جدید

سال جدید داره از راه میاد و همه مشغول خونه تکونی و حساب کتاب های آخر سال هستند ؛ اونایی که زرنگ بودن حساب کتاب ها رو جوری تنظیم کردن که الان کاری خیلی ندارند و فقط یه جمع و تفریق ساده آخر لیست هاشون هستند و خیلی ها هم که زیاد زرنگ هستند خونه تکونی شان را از مدتی قبل شروع کردند . اونایی که اهل دل هستند هم دل تکانی انجام میدهند ... خدایا ما هم که از دلمون نا امید شدیم اصلا فایده دل تکونی هم نداره باید فکر عوض کردنش باشیم دیگه کار از زنگال و دوده و سیاهی و این حرفها هم گذشته ... ایشااله که آدم بشیم ... خیلی برام دعا کنید .

سال 1391 با همه فراز و نشیب هاشم داره به پایان میرسه با همه خوشی هاش که الحمدالله زیاد بوده و ناخوشی هاش که شکر خدا کم بوده ... از همه داده هاش شکر و از همه نداده هاش شکر از همه کارهایی که انجام دادیم توبه و از همه کارهایی که انجام ندادیم توبه خدایا خودت ببخش مارو  و مارا به خودمون واگذار مکن ... الهی آمین


ایشااله همه دوستان سال خوبی در پیش داشته باشند ...


د.ن : امروز دوستان از چند محله مختلف رفتند راهیان نور خدامیدونه که چقدر دوست دارم برم مناطق چند سالی است که قسمت نشده ؛ دوست دارم چند روز دست از کار و زندگی بکشم و کوشی موبایل رو خاموش کنم و بدون هیچ وسیله ارتباطی برم به خودم فکر کنم روی اون خاکها بشینم و ... شهدا خودتون بطلبید ... از همه دوستان که میروند التماس دعای ویژه دارم ...

۲۷ اسفند ۹۱ ، ۰۹:۳۸ ۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

تفاوت خانم با حجاب و بی حجاب

 
اصن فکر کن قیامت نباشه و دین و نماز و روزه و حجاب و ... حرف آخوندا باشه....تفاوت یه خانم بی حجاب با یه خانم محجبه چقدره؟... نیم کیلو
یعنی این خانم 80 کیلو ه، یه نیم کیلو هم حجاب داره، میشه 80.5 کیلو... :)

حالا اگه قیامت نباشه.... تمام ضرر این خانم اینه که نیم کیلو اضافه وزن تحمل کرده...
ولی اگه قیامت وجود داشته باشه، تو چقدر ضرر کردی؟
۱۳ بهمن ۹۱ ، ۱۷:۴۴ ۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

یک الگوی مناسب برای جوان ها

مصاحبه ای که از نظرتان می‌گذرد گفت‌وگویی است با مادر جوان یک خانواده 10نفره. مادر پرجمعیت‌ترین خانواده جوان ایرانی طی گفت وگویی اعلام کرده که در سن 14 سالگی ازدواج کرده و 8 فرزند حاصل این ازدواج است.

در مورد خودتان بفرمایید؛ متولد چه سالی هستید؟ چه تحصیلاتی دارید؟ و چند فرزند دارید؟

حداد هستم؛ ۲۸ ساله، متولد سال ۶۲ تا سال دوم دبیرستان درس خواندم و بعد ازدواج کردم و بعد از ازدواج وارد حوزه شدم؛ ۴ سال حوزه درس خواندم. الان هم مادر ۸ فرزند هستم.

*در چه سنی ازدواج کردید؟

حدود ۱۴ سالگی ازدواج کردم.

*همسرتان چند سال داشتند؟

همسرم ۱۶ سال داشتند.

از ابتدای ازدواج مستقل زندگی کردید؟ همسرتان از همان ابتدای زندگی منبع درآمد داشتند؟

درآمد همان شهریه طلبگی بود؛ ۲ سال و نیم منزل پدرشوهرم زندگی کردیم و بعد برای طرح هجرت به یکی از روستاهای رفسنجان به نام امین شهر انار رفتیم. ۳ سال آنجا بودیم پسر سومم آنجا به دنیا آمد. برگشتیم قم؛ یک خانه اجاره کردیم. چند سال قم بودیم و بعد ۲ سال رفتیم بابل. در بابل همسرم ۲ سال تدریس داشتند و کارهای تبلیغ می کردند و بعد مجدد برگشتیم قم و الان هم قم زندگی می کنیم.


اولین فرزند شما چند سال بعد از ازدواجتان به دنیا آمد؟

من ۵ ماه بعد از ازدواج باردار شدم.

* آن زمان با خواست خودتان باردار شدید؟ آمادگی روحی داشتید؟

بله، من خودم سبزواری هستم و در قم تنها بودم، به خاطر تنهایی خودم بچه آوردم؛ بعد دیدم بچه آوردن خیلی خوب و شیرین است.


*فاصله سنی فرزندانتان چقدر است؟

بچه اولم متولد سال ۷۷، بچه دوم ۷۹ و باقی فرزندانم، به جز فرزند چهارم و پنجم که یکسال فاصله سنی دارند، باقی همه دو سال تفاوت سنی دارند.


*اشاره کردید خانواده خودتان پیش شما نیستند. اوایل ازدواج در بزرگ کردن بچه ها کسی به شما کمک می کرد؟

پدرشوهر و مادرشوهرم هم بودند. شوهرم هم کمک می کردند؛ البته الان به خاطر مشغله کاری و فعالیت در یکی از گروه های جهادی اصلاً خانه نیستند، اما اوایل وقت آزاد بیشتری زیاد داشتند و کمک می کردند.

*یکی از دغدغه های خانواده ها برای فرزندآوری بحث معیشت است. می گویند وقتی درآمد کافی نداریم و به سختی معیشت خودمان را تأمین می کنیم، چگونه چند فرزند داشته باشیم؟ درآمد شما به چه صورت است؟ آیا نگران معیشت فرزندانتان نیستید؟ تاکنون به مشکلی در این زمینه برخوردید؟

به عقیده من روزی دست ما نیست و روزی دهنده خداست. و لا تقتلوا اولادکم من املاق نحن نرزقکم و ایاهم تا به حال هم درآمد ما از طلبگی بوده است. شکر خدا تاکنون شوهرم نه از جایی قرض گرفته، نه وامی گرفته، حتی همه از ما قرض می گیرند، نه اینکه خیلی پول داشته باشیم، ولی خدا در همین درآمد کممان برکت قرار داده است. خدا را شکر تاکنون محتاج کسی نبودیم. البته بچه های ساده و قانعی هم داریم.


داستانی تعریف کنم، یکی از تاجران تهرانی بود که یک مدتی خانه نشین می شود. از او سئوال می کنند چرا خانه نشین شدی؟ می گوید من زمین های کشاورزی زیاد دارم یک بار سر زمین بودم زنبوری می آمد مرتب گندم بر می داشت و می برد. تعجب کردم زنبور که گندم نمی خورد؟ دنبالش رفتم دیدم زنبور گندم را می برد داخل خرابه ای. در این خرابه گنجشک کوری زندگی می کند که وقتی صدای بال زدن زنبور را می شنود، دهانش را باز می کند و زنبور، گندم را می اندازد داخل دهان گنجشک.


خداوند بارها در قرآن فرموده به خاطر روزی بچه هایتان را نکشید. همان خدایی که به بچه در رحم مادر با بند ناف غذا می رساند، بعد از تولدش هم روزی اش را فراهم می کند.


*شما در زندگی خودتان با شهریه طلبگی چطور معیشت را مدیریت می کنید؟ چون فکر نمی کنم این شهریه خیلی بالا باشد، با ۸ فرزند و اجاره خانه، خوراک و پوشاک و ….؟


این بحث در فکر ما نمی گنجد که خداوند چگونه برکت به مال می دهد. یک ریاضی دان می رود پیش یکی از علما و به او می گوید: «چرا شما می گویید اگر خمس بدهید مالتان ۲ برابر می شود؟ هر عاقلی می داند اگر از ۵ تا ۱ دانه برداریم می شود ۴ ولی شما می گویید می شود۱۰ تا.» آن عالم می گوید: سگ زاد و ولدش زیاد است و در هر نوبت زایمان توله های زیادی به دنیا می آورد ولی گوسفند سالی یک زایمان دارد. از طرفی انسان ها از سگ تغذیه نمی کنند و گوشتش را نمی خورند، ولی گوشت گوسفند را می خورند. بیماری، گوسفند را بیشتر از سگ از پا در می آورد و می کشد و… بر طبق این موارد، الان دنیا باید پر از گله سگ باشد، ولی پر از گوسفند است.» این برکت خدا برای ما غیرقابل فهم است.


*یعنی شما از ابتدا اصلاً دغدغه معیشتی نداشتید؟ و همه چیز راحت بوده است؟

نه، آسان نبوده است. یا یک بار همسرم رفته بودند تبریز. قم هوا خیلی سرد بود و آن زمان ۵ بچه داشتم، همه بچه ها مریض شدند. من ۲ تا ۲ تا می بردمشان دکتر. کسی هم نبود کمکم کند. تنها بودم. تا اینکه یک شب دو تا از بچه ها تب ۴۰ درجه کردند و من خیلی سعی کردم تبشان را پایین بیاورم ولی نشد. بردمشان دکتر، دکتر گفت یکی از بچه ها باید بستری شود. من دیدم نمی توانم بچه ها را در خانه تنها بگذارم یا این بچه را در بیمارستان بگذارم، از طرفی وضعیت مالی ام هم خیلی جور نبود. به دکتر گفتم هر کاری لازم است بگویید در خانه انجام می دهم.

*شما گفتید بارداری سختی دارید. ازطرفی زمان بارداری تان هم ممکن است همسرتان به خاطر نوع کاری که دارند کنارتان نباشند تا حداقل در امورات خانه کمکی به شما بکنند. چه چیزی باعث شده از همان ابتد تصمیم بگیرید فرزندان بیشتری بیاورید و این دوران سخت بارداریتان را تکرار کنید؟


آدم وقتی در راه سختی می رود، وقتی هدفش مشخص شده باشد، وقتی بداند به چه چیزی می خواهد برسد، در این مسیر سختی ها برایش شیرین می شود. ولی وقتی آدم فکر کند یک مادر از زمان شروع بارداری تا زمان زایمان، اجر هزاران شهید را دارد، برایش این سختی ها آسان می شود. وقتی پیامبر می گوید وقتی بچه ای در امتم به دنیا می آید، از انچه که خورشید بر آن می تابد برای من با ارزش تر است، و لولود فی امتی احب مما طلعت علیه الشمس، معلوم است که آدم باز هم بچه می آورد. پیش آمده بعد از زایمانم، زمانی که فرزندم را شیر می دهم، دوستانم از من پرسیده اند باز هم می خواهی بچه بیاوری؟ می گویم: شاید به خاطر درد جسمی ام گاهی با خودم فکر کنم نه، ولی بعد به خودم می گویم خدایا من نمی توانم خود را از تمام این ثواب ها محروم کنم. حیف است.


*خانواده شما و همسرتان چقدر حمایت روحی و معنوی از شما می کنند؟ با فرزندآوری متعدد شما موافقند یا مخالف؟


خانواده شوهرم معتقد به بچه زیاد هستند، اما خانواده خودم یک مقدار به خاطر شرایط جسمی خودم نگرانند مخصوصاً مادرم. ایشان فکر می کنند فقط همسرم دوست دارند و من مجبورم و من می گویم خودم هم راضی هستم. ایشان هم راضی می شوند.


*خانم ها اغلب بعد از بارداری دچار افسردگی و بی حوصلگی می شوند و به سختی می توانند به امورات خانه و حتی فرزندشان برسند. خب شما تقریباً پشت سر هم تجربه بارداری دارید. از لحاظ روحی در چه شرایطی هستید؟


این بحث بر می گردد به همان صحبت قبلی ام؛ وقتی آدم هدفش را مشخص کرده باشد، در راه رسیدن به آن هدف با هر سختی مقابله می کند. با یک کسی صحبت می کردم گفتم: شما درس می خوانید گفت بله درس خواندن را خیلی دوست دارم، حتی بچه هایم را می گذارم منزل مادرم و می روم درس می خوانم. گفتم: شما چون درس خواندن را دوست دارید، در راهش هر سختی را تحمل می کنید.

من با افرادی که می خواهند مثل من چند فرزند داشته باشند صحبت می کنم و می گویم باید از نظر روحی و باوری با خودتان کنار بیایید. وقتی آدم خودش نخواهد، کوچکترین مشکلی او را از پا درمی آورد. به خصوص بحث افسردگی بعد از زایمان که برای همه خانم ها هست. البته بستگی به شوهرشان هم دارد که چقدر به خانم رسیدگی کند. البته باز هم تأکید می کنم اگر هدف مشخص باشد، انسان ضربه نمی بیند.

*شما از همان ابتدا خودآگاه و با هدف مشخص اقدام به این کار کردید؟


بله، کاملاً.


*یک مقدار از وضعیت منزلتان برایمان بگویید؛ اینکه منرلتان چند اتاق دارد؟ بچه ها اتاق مستقل دارند؟ چه امکاناتی برای بچه ها در منزل دارید؟


فضای مفید خانه ما ۲ تا اتاق است؛ یک اتاق اتاق نشیمن است و یک اتاق دیگر هم اختصاص به کارها و مراجعات همسرم دارد. البته دو اتاق کوچک هم در انتهای حیاط داریم که وسایلمان را در آنجا گذاشته ایم.


*چه امکاناتی برای بچه ها فراهم کرده اید؛ پلی استیشن، بازی های جدید، کامپیوتر و…؟


بچه هایی که با هم بازی می کنند احتیاجی به اسباب بازی ندارند. من خودم شخصاً عقیده دارم بچه هایی که با عروسک، بازی می کنند، خودخواه می شود. من تا به حال به جز یک بار که رفته بودم کربلا و برای بچه هایم دو تا عروسک آوردم، برایشان عروسک و اسباب بازی نخریده ام. بچه هایم با هم بازی می کنند، با هم دعوا می کنند، از حق خودشان دفاع می کنند و… وقتی بچه هایم با هم دعوا می کنند، من طرفداری هیچکدام را نمی کنم. می گویم خودتان مشکلتان را حل کنید. این بچه ها یاد می گیرند که باید از خودشان دفاع کنند و ناز نازی بار نمی آیند.


*شما زایمان هایتان طبیعی بوده است؟ الان بیشتر خانم ها تمایل به سزارین دارند.


بله. بچه هایی که طبیعی به دنیا می آیند، چند درصد با هوش تر هستند از بچه هایی که سزارین می شوند. سلامتی خانم ها در زایمان طبیعی است.

*برای تربیت بچه ها از چه روش تربیتی استفاده می کنید؟ مطالعه می کنید؟
مشکل ما این است که فکر می کنیم بچه که به دنیا آمد، باید او را تربیت کرد؛ در حالیکه اشتباه است. اسلام می گوید از قبل از ازدواج باید به فکر تربیت بچه باشی. می گوید وقتی می روی خواستگاری دقت کن آن دختر یا پسر می تواند مادر یا پدر خوبی برای بچه ات باشد یا نه؟ اما الان این نگاه عوض شده است. فطرت انسان گرایش به خوبی ها دارد.


یکی از معصومین می فرمایند شما سعی کنید بچه را بد تربیت نکنید. اگر بگذاریم از همان ابتدا بچه از کانال کانالی که خدا گفته بزرگ شود، خوب تربیت می شود.

روان شناسی اسلامی اگر بخواهیم بدانیم باید نامه حضرت علی به امام حسن را بخوانیم. البته من کتاب مسئولیت و سازندگی آقای صفایی حائری را هم برای بحث تربیت فرزند پیشنهاد می کنم.

*بچه های شما تاکنون اعتراضی نسبت به امکانات کمترشان در مقایسه با دوستانشان نداشته اند؟

مشخص است که بچه ها گاهی از این دست حرف ها می زنند. اما باز هم این بر می کردد به بحث تربیت که فرزند جوری بار بیاید که این مسائل خیلی برایش مهم نباشد. در این گونه موارد با بچه ها حرف می زنیم و را و روش درست زندگی کردن را بهش می گوییم و بچه می فهمد که دنیا چقدر بی ارزش است. همسرم در این خصوص خیلی با بچه ها با زبان خودشان صحبت می کند. تمام بچه ها بچه های خوبی هستند ما پدر و مادر بچه ها را بد می کنیم.

اگر مادری بعد از یک مهمانی خودش از تجملات و زندگی میزبان با حسرت تعریف کند، بچه هم اینگونه بار می آید. اگر بچه بی ارزشی دنیا را در نگاه پدر و مادرش ببیند، برای او هم این مسائل بی ارزش می شود. اما متاسفانه درد دین در جامعه ما کم شده است. خانواده ها ازینکه نکند بچه به خاطر برخی نداشته ها ناراحت شود، یا به قولی عقده ای شود، هر چیزی که بچه بخواهد بلافاصله برایش تهیه می کنند ولی غافل از اینکه سختی ها انسان های بزرگ تحویل جامعه می دهد.


*من متوجه شدم همسرتان خیلی کم منزل هستند ولی حضور پررنگ و مؤثری دارند. ایشان چه رابطه ای با شما دارند؟ چه اخلاقیات خوبی دارند که می توانید به آقایان توصیه کنید؟


همسرم کم منزل هستند ولی وقتی هستند حضور پررنگی دارند؛ با بچه ها صحبت می کنند. من تربیت خوب بچه ها و احترامی که به ما می گذارند را مدیون شوهرم هستم که با بچه ها رابطه صمیمی دارد. اغلب آقایان وقتی خسته با منزل می آیند و بچه ها سر و صدا می کنند ناراحت می شوند و به خانم می گویند بچه را ساکت کن ولی همسر من اینطوری نیستند.
آقایان باید رعایت خانم هایشان را بکنند. نه اینکه مدام در منزل باشند و کار کنند، بلکه الان اغلب خانم ها گله دارند که همسرانشان کارهای بیرون از منزل را می آورند خانه؛ پای کامپیوتر و لب تاب می نشینند. در حالیکه باید سعی کنند اوقاتشان را با بچه ها و خانواده بگذرانند؛ با بچه ها بیرون بروند، بازی کنند و… ما الان مسافرت های زیادی می رویم. هرچند بیشتر به خاطر کار تبلیغ است. ولی حتی در آنجا هم همسرم بعضی از بچه ها را با خودشان می برند تا به من کمک کنند.

*از بچه هایتان هم برایمان بگویید؛ سن و سالشان، خصوصیات اخلاقی و خوبشان؟

خدا رو شکر یک صفت مشترک بین همه بچه هایم، خصلت دلسوزیست؛ هم نسبت به یکدیگر و هم نسبت به من و پدرشان.
دختر بزرگم، مطهره، اول دبیرستان است؛ رشته معارف در جامعه الزهرا می خواند. دختر دومم محدثه، دوم راهنمایی و فرزند سومم مهدی کلاس پنجم، بچه چهارم مهدیه کلاس سوم و بچه پنجم کوثر کلاس اول، بچه ششم ابوالفضل پیش دبستانی، بچه هفتم فاطمه ۳ ساله و بچه هشتم عباس که ۴ ماهش است.

۱۳ بهمن ۹۱ ، ۱۷:۳۵ ۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

آرامـــــــــــش

مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود.
استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست.
مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟
استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین را داخل نهر آب انداخت و گفت: به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و با آن می رود.
سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت.
استاد گفت: این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را؟
مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت: اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم
استاد لبخندی زد و گفت: پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟
اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده
استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد.
چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از استاد پرسید: شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟
استاد لبخندی زد و گفت: من تمام زندگی خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی و به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمیشوم و من آرامش برگ را می پسندم
۰۴ دی ۹۱ ، ۱۷:۲۴ ۱۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عباس زاده

می خواستم شمع باشم

می خواستم شمع باشم

همیشه می خواستم که شمع باشم ، بسوزم ، نور بدهم و نمونه ای از مبارزه و کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم . میخواستم همیشه مظهر فداکاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم . می خواستم در دریای فقر غوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم . می خواستم فریاد شوق  زمین و آسمان را با فداکاری و آسمان پایداری خود بلرزانم . می خواستم میزان حق و باطل باشم و دروغگویان و مصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا کنم . می خواستم آنچنان نمونه ای در برابر مردم به وجود آورم که هیچ حجتی برای چپ و راست نماند، طریق مستقیم روشن و صریح و معلوم باشد ، و هر کسی در معرکه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگیرد و راه فرار برای کسی نماند... .

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم . آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم ، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای عالم وجود درگذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.

بخشی از مناجات شهید چمران
۱۹ آذر ۹۱ ، ۱۶:۲۹ ۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

هفته بسیج گرامی باد

بنام رب کنم این جمله آغاز

که بی نامش نگردد نامه ای باز

چو نام حق شد اینجا هم سراغاز

سلام بر بچه های دست و دلباز

سلام بر اهل روستاهای محروم

سلام بر بچه های پاک و معصوم

سلام بر نیت پاک و دلاشون

سلام بر پاکی آب و هواشون

سلام بر بوی کاگل، بوی گندم

سلام بر بچه های خاکی قم

سلام بر آجر و بر ماسه بادی

سلام بر اعضای اردو جهادی

سلام بر فرقون و بیل و کلنگش

سلام بر اون شوخی های قشنگش

سلام بر شام شبهای جهادی

همون پرچم سه رنگ غیرعادی

همونی که ازش هرکس یه کم خورد

یه چند روز زنده بود بعدش یهو مرد

سلام بر بچه های پیش قراول

همون زحمت کش های پر تحمل

سلام بر بچه های پشتیبانی

همون دستشویی شورای نهانی

سلام بر خاطرات روز اول

سلام من به آب و دوش و جدول

سلام بر بچه های خوب و سرمست

همون عمرانی های بیل در دست

سلام بر اموزش فرهنگ ورزش

سلام بر صبحگاه و وقت نرمش

سلام بر مستندسازان مجنون

سلام بر دکتر و دگزامتازون

 

به قول رهبرم سید علی جان

که سال 89 گفت تو تهران

همینی که شما بارا رو بستید

و مثل بعضیا بیکار نشستید

زدید از شهرا رفتید توی روستا

همه با هم شدید همدل و همپا

شمایید مظهر از ایات قران

سفیران تلاش و کار و ایمان

همه با هم می خواید سازنده باشید

بسیجی ها الهی زنده باشید

الهی کیفتون کوک، قلبتون شاد

الهی زندگیتون باشه آباد

الهی غم تو دنیاتون نباشه

الهی رو لباتون خنده باشه

......

الهی زود برید پابوس آقا

الهی کربلایی شید شماها

میگن هستن جهادی ها ولایی

تو این راه تن میدن بر هر بلایی

میگن هرجا که لازم باشه میرید

اینو از زندگیتون میشه فهمید

همین چند ماه پیش اطراف تبریز

زمین لرزید و از غم گشت لبریز

ولی زود بارو بستند بچه ها باز

جهادی باز دوباره گشت آغاز

تمام دغدغه اینجا زمان بود

و مقصد یک دهی در ورزقان بود

به سرعت بچه ها گشتند راهی

با نیت های فوق الحد الهی

تون اون سرمای سخت غرب کشور

به دور از بابا و مامان و همسر

همه مشغول کار، مشغول خدمت

شبیه والی و چمران و همت

همه می خوان که قبل از فصل سرما

بنای خونه ها باشه مهیا

همه از زلزله خیلی غمینن

همه محزون و غمگین و حزینن

ولی بازم با این حال دست به کارن

می خوان مثل همیشه گل بکارن

نمی خوان هموطن هاشون غمین شن

می خوان احیاگر این سرزمین شن

بنام حق دوباره شد شروع کار

و اول کارشون بود جمع آوار

شدن مشغول تجمیع نخاله

با بیل و کمچه و فرقون و ماله

 

یکی می گفت تو اون آوار داغون

یه دختر بچه دیدبا چشم گریون

که دائم تو خرابه ناله می کرد

و با دستاش زمین رو چاله می کرد

ز سرما صورتش همرنگ لاله

بهش گفتم که سنش؟ گفت سه ساله

تو اون سرما یه دختر یکه و تک

گشت دنبال یک دونه عروسک

 

سه ساله، یک خرابه، چشم گریون

همین الفاظ من رو کرد حیرون

همین الفاظ دل رو می بره شام

یه دختر بچه هی می گفت بابام

یه دختر بچه که گونش کبوده

نه از سرما، جای دست حسوده

یه دختر بچه با گوشای پاره

که تو گوشش نداره گوشواره

یه دختر بچه که باباشو می خواد

بهش گفتن عروسک!! گفت نمی خواد

بهش گفتن که بابات خیلی مرده

ولی شاید دیگه اون برنگرده

ولی اون گریه کرد و بونه اورد

تا یک ملعون سر باباشو آورد

تا چشماش خیره شد بر چشم بابا

شروع کرد زیر لب صحبت با بابا

کسی نشنید چی میگه اون سه ساله

ولی شاید می گفت با آه و ناله

بابا لبهات چرا خشکه فدات شم؟

فدای خون روی ابروهات شم

بابا گفتی تو کوفه یار داری

نگفتی دشمن خونخوار داری

تا گفتم دخترت هستم یه نامرد

با دست سنگینش سیلی بهم زد

می گفتش زیر لب درد دلاشو

تموم خاطرات کربلاشو

لباشو رو لبای بابا آورد

و بعد از بوسه ای اون دخترک مرد

خداوندا بحق اون سه ساله

بحق گریه ها و اشک و ناله

نذار ما ارزو بر دل بمونیم

زهجر کربلا دائم بخونیم

بذار ما هم بریم پابوس اقا

بذار تا کربلایی شیم ماها

عمو احمد (احمد خدایاری)آبان91


سلام عزیزان بسیجی

هفته بسیج را به همه شما دلاور مردان و زنان بسیجی تبریک می گویم . صحبت های امام خامنه ای مدظله العالی در دیدار بسیجیان که چند روز پیش در حسینیه امام خمینی (ره) برگزار شد وظیفه ما را نسبت به قبل سنگین تر نمود که امیدوار هستم همه عزیزان در جهت تحقق حلقه های شجره طیبه صالحین گام های مثبت و خوبی بردارند .


۰۲ آذر ۹۱ ، ۱۳:۰۸ ۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده