می خواستم شمع باشم

همیشه می خواستم که شمع باشم ، بسوزم ، نور بدهم و نمونه ای از مبارزه و کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم . میخواستم همیشه مظهر فداکاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم . می خواستم در دریای فقر غوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم . می خواستم فریاد شوق  زمین و آسمان را با فداکاری و آسمان پایداری خود بلرزانم . می خواستم میزان حق و باطل باشم و دروغگویان و مصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا کنم . می خواستم آنچنان نمونه ای در برابر مردم به وجود آورم که هیچ حجتی برای چپ و راست نماند، طریق مستقیم روشن و صریح و معلوم باشد ، و هر کسی در معرکه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگیرد و راه فرار برای کسی نماند... .

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم . آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم ، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای عالم وجود درگذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.

بخشی از مناجات شهید چمران