چند روزی بود که بلاگفا دچار مشکلات فنی شده بود و ما هم که انگار یه گم شده ای داشتیم که نمیشد بیایم داخل و با اختلال روبرو بود ... تازه اینجا متوجه شدم که کمی اعتیاد پیدا کردم به وبلاگ .. باید خودم رو کمی ببندم به تخت تا ترک کنم ...

شنبه : یه صحنه ای دیدم که خیلی دلم شکست و ناراحت شدم ، داشتم با ماشین میرفتم یه نیسان جلو بود که سرعتش رو کم کرده بود و دست رو گذاشته بود روی بوق .. کمی رفت جلوتر و شروع کرد به ناسزا گفتن ، دیدم فردی معلول داره از خیابان رد میشه ، خیلی دلم گرفت که مردم بعضیا اصلا دیگه حس انسان دوستی ندارن و آستانه تحملشون خیلی کم شده ... کلی توی دلم به راننده غًرغًر کردم ...

یکشنبه : صبح مادر گفت هوا بارونیه و با موتور نرو ... گفتم نگران میشن منم که تازه پام ... برگشتن از دانشگاه رو تا خونه با مترو و اتوبوس اومدم ، خیلی هم از نظر زمانی فرقی نکرد ، چند وقتی بود که سوار نشده بودم .. حس خوبی بهم دست داد .. از این به بعد بیشتر انجام میشه ..

دوشنبه : از محل کار که زدم بیرون نزدیک خونه شک کردم که چرا اصلا امروز تا خونه صدای گوشی تلفن در نیومده ، هی دست زدم به این جیب و اون جیب دیدم گوشی تلفن نیست ، حس عجیبی بود ، وقتی گوشی همراه آدم نیست آدم احساس میکنه عالم و آدم باهاش کار دارن و ... خداکنه کسی زنگ یا پیامک میفرسته فکر نکنه که از روی قصد یا مشکلی جواب نمیدم ... تازه فهمیدم به گوشی هم اعتیاد دارم ...

شب عروسی دعوت داشتیم .. از اون عروسی ها که خیلی دوست ندارم شرکت کنم ، ولی به احترام اقوام باید رفت که هم صله رحم قطع نشه و هم از دست ما ناراحت نشن و نگن گوشه گیری و .. گفتم چیزی بهتر از نوشتن نیست که ما رو از این فضا در بیاره و فکر رو مشغول کنه ... فضا کمی تاریک ولی ادامه دادم .. این خواننده همه هم که نمیدونم فکر میکرد کجا اومده و داره کجا میخونه توی تالار ، شب عینک دودی زده بود ... طفلی احساس کبود داشت فکر کنم یا فکر میکرد خیلی باکلاسه ... 

دوتا از خاطرات شهید ابراهیم هادی رو نوشتم و آماده کردم برای وبلاگ که به زودی میذارمشون ...

-----------------------------------

نه به عروسی چند شب پیش که دو تا طلبه بودن و رفقا همه بودن و ... مداحی که بسیار عالی مجلس رو ...

این ژله هه که آورده بودن خیلی میترسید طفلی ...


خدایا جز عاقبت بخیری دعایی ندارم ، دوست دارم سرباز باشم ، هرجا که خودت صلاح بدونی و امام زمان راضی باشن ...

دل نوشت : همه این حرفا میگذره و یه روزی که خیلی دور نیست میرسه و تو میمونی و اعمالت ... خدا کنه رو سیاه نباشم .. خداکنه دست راستم پر باشه .. به قول اوستامون ما امدواریم و جز امید سرمایه ای نداریم .. به کریم بودن خدا .. به رحیم بودنش .. به کرم اهل بیت علیه السلام ...