مهدی از بقیه بچه ها اعتدال بیشتری داشت... اون شب خونه سید دعوت بودیم... هنوز نیم ساعتی مونده بود تا افطار... خونه سید یه هال داشت و و یکی از اتاق خواب هاش هم خیلی بزرگ بود... برای خودش هالی بود... خانمها توی اون اتاق خواب نشسته بودن و ما آقایون هم توی هال بودیم...

مهدی قلم خطاطی و دواتش رو از کیفش بیرون آورد و مشغول نوشتن شد... خطاطی رو خیلی دوست داشت... میگفت خطاطی موجب توحد پیدا کردن قوه خیال میشه...

یکی از آقایون وقت اومدنش به خونه سید خیلی توی ترافیک مونده بود... میگفت بعد متوجه شدیم که اون ترافیک به خاطر یه تصادف خیلی جزئی ایجاد شده بود... میگفت فقط چراغ راهنمای ماشین طرف شکسته بود هیچ کدوم از طرفین هم زیر بار نمی رفتن... نه اون که مقصر بود حاضر به پرداخت غرامت میشد نه اون که فقط چراغ راهنمای ماشینش شکسته بود کوتاه می اومد... لذا یه اتوبان بزرگ و پر رفت و آمد رو بسته بودن تا افسر راهنمایی رانندگی بیاد و کروکی بکشه و ...


.......................................................

بر این اساس یه ترافیکی درست شده بود که نگو و نپرس... اون شب وقتی یکی از آقایون این داستان ترافیک رو گفت... هر کسی چیزی میگفت... یکی میگفت خیابونهای ما استاندارد نیست... یکی میگفت ماها قوانین راهنمایی رو رعایت نمی کنیم... یکی دیگه از عملکرد راهنمایی رانندگی گله مند بود... یکی از کیفیت پایین خودروها میگفت... یکی دیگه از گران بودن وسایل خودرو... یکی هم از گذشت نداشتن ما در حین رانندگی میگفت...

 

مهدی همچنان مشغول خطاطی بود و نظری نمیداد... یکی از بچه ها ازش پرسیده مهدی جان شما هم چیزی بگو... چی مینویسی؟

مهدی برگه رو گذاشت وسط که همه ببینن و گفت:

 تموم شد... ببینید... نظرتون چیه؟

با خط خیلی خوشی این بیت حافظ رو نوشته بود:

به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم

که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد

یکی گفت: واقعا قشنگ شده... از دفعه قبلی که خطت رو دیدم خیلی بهتر شده...

یکی دیگه گفت: کاش من هم خطاطی بلد بودم... خیلی زیباست... خیلی خط نستعلیق رو دوست دارم...

دیگری گفت: خدا حافظ رو بیامرزه... عاشقی بوده....

یکی گفت: توی همین بیست دقیقه ای که اینجا نشسته بودیم نوشتی؟!!! ... خیلی خوبه به خدا...

 

مهدی خندید و یه جمله ای به شوخی گفت و بعد گفت حالا گذشته از شوخی:

کار خطاط چیه؟... کارش اینه که جملاتی که بار معنایی زیادی دارن... جملاتی که حکیمانه هستن... جملاتی که عمیق هستن رو در یک قالب زیبا تجلی بده.... در واقع خطاط معنایی رو که میخواد برجسته کنه ،در قالب خطی خوش و زیبا تجلی میده... هر چه این تجلی زیبا تر باشه مخاطبان این خط بیشتر از دیدن اون خط لذت میبرن اما هدف این نیست که مخاطب ها فقط محصور زیبایی اون خط بشن... بلکه اون خط زیبا میخواد بگه من به این خاطر با زیبایی تمام جلوه کردم که توجه تو جلب بشه... تا خود معنایی رو که من بر کاغذ حک کردم ببینی... زیبایی و جالب توجه بودن من فقط از این بابت هست که توجه تو رو به سمت خودم جلب کنم تا تو از طریق من اون معنا رو ببینی...

اما الان چه اتفاقی افتاد؟... هیچ کدوم ما معنای عمیقی که در پس این بیت حافظ نهفته بود رو ندیدیم... فقط زیبایی خط رو دیدیم... یعنی به جای اینکه خط خوش وسیله ای باشه تا ما به معنای عمیق بیت توجه کنیم... برعکس حجابی شده و خود خط خوش دیده شده... نه رسالتش... نه پیامش... رسالت این خط خوش این بود که توجه شما رو به خود بیت جلب کنه...

یکی از بچه ها که بیشتر اهل تامل بود پرسید: مهدی جان به گمونم این بحث خطاطی ربطی به بحث تصادف و ترافیک هم داشته... درسته؟

مهدی گفت:

دقیقا.... ببینید تصادف و ترافیک هم به نوعی خیلی توجه راننده های در اون مسیر رو جلب کرد... خیلی به چشم اومد... مثل همین خط من که به چشم همه اومد... وقتی واقعه ای رخ میده که توجه ما رو به خودش جلب میکنه اون واقعه یک رسالتی داره... اون واقعه حاوی پیامی هست برای ما... رزق جان و رزق معنوی ما چه بسا در اون واقعه نهفته هست... اما اغلب ماها در ظاهر اون واقعه توقف میکنیم... و واکنش ما یا اعتراض به اون واقعه هست مثل همین تصادف... یا دچار غیبت میشیم... یا خدای نا کرده تهمت میزنیم... یا مسخره میکنیم کسانی رو... حال اینکه اون واقعه پیامی داشت برای شخص من... من نه تنها اون پیام رو نگرفتم... بلکه به واسطه اون اتفاق گناهانی هم مثل قضاوت از پیش خود و غیبت و سوء ظن و ...مرتکب شدم...

 

یکی گفت: خب یه ترافیک یا یه تصادف چه پیامی میتونه داشته باشه؟

مهدی گفت: برای هر کسی میتونه پیامی متفاوت داشته باشه... مثلا همین که شما میگید اون دو راننده حاضر نشدن کوتاه بیان.. و به خاطر این کوتاه نیامدن کل اتوبان بسته شد و این همه مردم معطل شدن... خودش بزرگترین پیام بود... خدا اونجا به صورت عینی به همه راننده ها نشون داد که منیت و خودخواهی نه تنها موجب تعطیلی خود شخص میشه... بلکه میتونه جمعی رو به تعطیلی بکشونه... برای ما که میخوایم سیر الی لله داشته باشیم باید حواسمون باشه که موجب تعطیلی یا معطلی کسی نشیم چون هر عملی بازگشتی داره و موجب میشه در زندگی خود ما و بلکه بالاتر در فهم ما تعطیلی و معطلی ایجاد بشه... و چه چیز بدتر از این؟... اون ترافیک و تصادف بزرگترین کلاس درس الهی بود... به صورت عینی و ملموس برای همه نشون داد که چطور منیت میتونه موجب تعطیلی بشه... برای من این درس رو داشت که در زندگی خودم مرور کنم و منیت های خودم رو پیدا کنم... چون یقین دارم منیت من موجب معطلی خواهد شد... اول از همه فهم و درک من رو تعطیل میکنه... اگر در ادراکات متعالی خودم، تعطیلی دارم بدونم منیت های من موجب این تعطیلی هست...

یکی پرسید: اگر قرار باشه توی هر واقعه ای ما فقط دنبال پیام اون واقعه باشیم و به فکر عکس العمل نباشیم که حالت خوبی نیست!!!... مثلا کسی حق من رو خورد بعد من بیام فقط دنبال پیام این اتفاق باشم... پس حق من چی میشه؟ کی باید اون رو بگیره؟

مهدی گفت: ما در حوزه عمل مامور به تکلیف و وظیفه هستیم... اون تکلیف و وظیفه رو هم شرعیات و اخلاقیات دین تعیین میکنه... نه حوائج شخصی ما... اگر کسی حقی از من ضایع کرد و من بر اساس شرع و اخلاق دینی باید اون حق رو بگیرم... وظیفه ام اینه که از خودم دفاع کنم... تکلیفم اینه که دفاع کنم...وقتی دارم دفاع میکنم دارم عمل به تکلیف میکنم... رسیدن به نتیجه اونقدر مهم نیست که عمل به تکلیف مهمه... شاید نتونم حقم رو بگیرم... اما به تکلیفم عمل کردم... این مهمه..

ضمن اینکه عمل به تکلیف و دفاع کردن از خود نباید موجب بشه من  از پیام این واقعه غافل بشم... هر واقعه ای که برای ما رخ میده خدا در اون واقعه برای ما رزق معنوی ای قرار داد...

 

هدف و نتیجه این مطلب:

اگر اهل عبور از ظواهر اتفاقات اطرافمون نباشیم در اتفاقات میمانیم... و این یعنی رکود... یعنی گرفتار نفسانیات بودن... یعنی پراکنده بودن...

تا عبور کردن ازظواهر وقایع رو یاد نگیریم... رشد نمی کنیم...

همیشه به خودم میگم:

 دنیا محل عبور و عبرت ازظاهر وقایع هست نه قضاوت کردن اشخاصی که اون واقعه رو رقم میزنن...اما اکثر ماها در دام قضاوت می افتیم به جای عبور و عبرت...

خدا توفیق یک رهایی ای به همه ماها بده که در ظاهر وقایع نمونیم و اهل عبور و عبرت باشیم

 

پ ن : ممکن است نظرات دیرتر تایید شوند