خیلی بچه بودم که خواهرم یه کتاب از کتابخونه گرفته بود در مورد علائم ظهور...

ما هم علاقه مند!! نشستیم به خوندن کتاب...

آقا هی کتاب را خوندیم و هی گفتیم عجب...فلان علامت هم که ظاهر شده....مثلا نوشته بود حمله ملخ ها صورت می گیره...دو روز بعدش اخبار می گفت فلان جا، ملخ ها حمله کردند...

هیچی همینطور که می خوندیم پیش بینی کردیم که بله....همین جمعه آقا تشریف میارن(لبخند)

از اون وقت کارم شده بود جمع و جور کردن کارهای عقب افتاده...حالا نیست خیلی هم کار مهمی بود...مثلا با فلانی تو بازی دعوا کرده بودم، رفتم عذرخواهی کردم(لبخند)

دیگه هر چی پدر و مادرم می گفتند گوش میدادم(لبخند)

خلاصه که بچه خوبی شده بودم...

شب جمعه دیگه دل تو دلم نبود...

تو کتاب خونده بودم آقا صبح که ظهور کنند جبرییل از آسمان ندا میده که ظهور اتفاق افتاده و شب شیطان از زمین ناله میزنه...

هی می گفتم باید حواسم باشه صدای جبرییل را بشنوم(لبخند)

اما ای دل غافل که اون جمعه گذشت و جمعه ها گذشتند و ....


تو اون یه هفته ای که بچه خوبی شده بودم کلی هم همه باهام مهربون بودند....یعنی در واقع سودش به خودم رسیده بود...هی می گفتند به به...چه بچه خوبی(لبخند)

آقا نیومد اما حضور آقا را حس می کردم...

دارم فکر می کنم چرا الان بچه خوبه نیستم؟!...

فرمود:"برای فرجم دعا کنید که فرج شما نیز هست..."


میلاد با سعادت صاحب الزمان ارواحنا لتراب مقدمه الفداء، پیشاپیش مبارک

لا به لای نذری دادن ها و نذری خوردن ها، برای فرج دعا کنیم....


بابت تاخیر امروز، عذرخواهی ما را پذیرا باشد لطفا