جبهه حق و جبهه باطلی رو فرض کنید (فعلا فرض کنید اما در ادامه خواهید دید که این جنگ هم اکنون در حال وقوع هست) با هم در حال جنگی خونین هستن این جنگ توسط سربازان و افسران و کارگزارانی در حال وقوع هست اما یک واقعیت شگفتی در این جنگ وجود داره که شما نمونه اش رو در هیچ جنگی در کره زمین ندیدید...

و اون واقعیت اینه: سربازان و افسران و کارگزاران جبهه حق همان سربازان و افسران و کارگزاران جبهه باطل هستن  

خیلی عجیبه نه؟!!!!!!!!!

عجیبه ... اما واقعیت داره...

 





................................................

در این پیچیده ترین جنگ نظام هستی سربازان و افسران و کارگزاران جنگ بین حق و باطل، مشترک هستن... فکر کردن به این واقعیت انسان رو میترسونه یه جورایی اعتماد انسان رو از این سربازان و افسران و کارگزاران سلب میکنه...

خب سوال پیش میاد که پس تفاوت جبهه حق و باطل چیه وقتی تمام نیروهای جنگیشون یکی هست... آیا پذیرفتن این حرف موجب نمیشه که بگیم حق و باطلی وجود نداره؟

سوال خوبیه اگر این سوال رو مطرح نمیکردم ممکن بود این شبهه در ذهن بعضیا بوجود بیاد...

پاسخ اینه که : نه ، جبهه حق و باطل یکی نیستن و حتی نمیشه گفت تفاوت دارن بلکه اختلاف این دو جبهه فوق تفاوت هست واقعیت اینه که بین جبهه حق و باطل تضاد وجود داره...

در این پیچیده ترین جنگ نظام هستی درسته که سربازان و افسران و کارگزارانشون مشترکه و همون سربازانی که در جبهه حق علیه باطل مبارزه میکنن دقیقا همون سربازان در جبهه باطل بر علیه جبهه حق هم مبارزه میکنن اما یک تفاوت بسیار بزرگ و بنیادی دارن که تمام ماهیت جبهه حق و جبهه باطل در همین تفاوته هست:

 

این سربازان و افسران و کارگزاران  وقتی منتسب به جبهه حق هستن که از یک فرماندهی واحد مافوق خودشون تبعیت میکنن در واقع این سربازان و .... چشم و گوش اون فرمانده هستن و از خودشون حکمی صادر نمیکنن و تمام یافته های خودشون تسلیم اون فرمانده میکنن تا حکم رو اون فرمانده صادر کنه...

اما همین سربازان و افسران و کارگزاران وقتی منتسب به جبهه باطل میشن که معیارشون برای صدور حکم و تصمیم گیری، یافته های خودشون هست... یافته های خودشون رو معیار برای صدور حکم میدونن و دلیلی نمیبینن فرماندهی برای خودشون اختیار کنن... خودشون معیار هستن نه فرمانده...

اجازه بدید کمی این بحث رو عینی تر کنم تا کاربردی تر بشه:

این جنگ پیچیده که در موردش نوشتم در بیان معصومین ما به جهاد اکبر نام گذاری شد و اون سربازان و افسران و کارگزاران همون بینایی و شنوایی و چشایی و بویایی و لامسه و وهم و خیال و غضب و شهوت ما هستن و اون فرمانده که در جبهه حق فرمانروایی میکنه شریعت و عقل سلیم و قدسی هست...

انسان تا مادامی که در این عالم با بدن مادی زندگی میکنه از این جنگ درونی در امان نیست خدا هم چون میدونست چه حقیقتی رو خلق کرد و میدونست جبهه حق اصالت داره لذا اولین انسانی که در این عالم آورد یک پیامبر... بلکه یک امام بود. یعنی اول فرمانده رو در این نشئه اسکان داد بعد بقیه انسانها رو خلق کرد و لذا امام صادق آل محمد (ص) ما فرمود : الحجة قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق 

 

ما در طول حیاتمون دائم در این جنگ بزرگ و پیچیده حضور داریم و این سربازان و افسران و کارگزاران ما هی رنگ عوض میکنن گاهی در جبهه حق میجنگن گاهی در جبهه باطل...گاهی ما رو بالا میبرن و نورانی مون میکنن و گاهی تنزلمون میدن و تیره و کدرمون میکنن...

مثلا گاهی هم نوعی رو میبینیم که در رنج و گرفتاری هست خب بر حسب طبیعت لطیف خودمون عاطفه مون به قلیان در می آد و برای کمک به او دست به کار میشیم غافل از اینکه این عاطفه اگر خودش معیار بشه میشه از سربازان جبهه باطل... مثل وقتی که باید حکم قصاص بر شخصی پیاده بشه... و ما بر اساس عاطفه مون بخوایم مانع از جاری شدن حدود الهی بشیم...

در این صحنه عاطفه من و وهم و خیال من و چشم و گوش من باید یافته های خودشون از این ماجرا رو تقدیم فرمانده وجودی من بکنن و اجازه بدن اون فرمانده حکم صادر کنه نه اینکه خوشون ، خودشون رو معیار قرار بدن و حکم صادر کنن... اون فرمانده شرع هست... اخلاق هست... اصول دین هست... 

برای همین برخی بزرگان فرمودن : هفت در جهنمی که در روایات آمده همون وهم و خیال و بینایی و چشایی و بویایی و لامسه و شنوایی هست و هشت در بهشت   همین هفت تا هستن به اضافه عقل... یعنی وقتی اون هفت قوه تحت سیطره عقل سلیم آمدن میشن هشت در بهشت وقتی خودشون معیار بشن میشن هفت در جهنم... خیلی رو این فرمایش فکر بفرمایید


اجازه بدید یه مقدار بحث رو لطیف تر و مصداقی تر بکنم... گاهی انسان مستضعفی در جامعه می بینیم... دلمون براش میسوزه... نمی تونیم تحمل کنیم... لذا دست به کار میشیم و کمکش میکنیم... اما وقتی که با خودمون خلوت میکنیم میبینیم آن کسی که به ما دستور داد تا کمک بکنیم عاطفه خودمون بود... نه وظیفه بندگی مون...

یعنی نیتمون الهی نبود ... بلکه برای فرو نشاندن قلیان عاطفی خودمون اقدام به کمک کردیم... این کمک کردن درسته یک کار خوب هست اما الهی نیست... لذا به ما سعه وجودی نمیده... نوعا پاداش اعمال خوب اینچنینی در همین دنیا به انسان برمیگرده... خیلی انسان رو به لحاظ جان و معنا ، وسیع نمیکنه...

میبینید؟!!! عاطفه ما سرباز وجودی ما هست... در این صحنه به جای اینکه یافته ی خودش رو به عقل مبارک بده... به جای اینکه از عقل بپرسه خدا در این صحنه دوست داره من چکار کنم؟... خودش مستقیما وارد میدان میشه... میگه من کاری با عقل و شرع و حکمتهای الهی ندارم... من تحمل دیدن این صحنه رو ندارم... باید به او کمک کنم...

این کمک کردن درسته ظاهر خوبی داره اما به شخص کمک کننده سعه وجودی نمیده.... اما اولیای الهی اینطور نیستن.... شما ببینید سالانه صدها نفر برای شفای بیماری به حرم امام رضا میرن اما چند نفر شفا میگیرن؟

یقینا اکثرشون شفا نمیگیرن... با یه حال اضطراری هم شفاء رو طلب میکنن اما جواب نمیگیرن... آیا امام رضا(ع) توان ندارن همه رو شفاء بدن؟ نه خیر... امام نه تنها این صدها نفر بلکه میتونن تمام بیماران نا علاج کره زمین رو درمان کنن... با یک توجه... اما عاطفه ی نوع دوستی برای امام معیار نیست... اون عاطفه در اوج هم هست اتفاقا... اما اون عاطفه از یک فرماندهی واحد تبعیت میکنه...

واقعا بیاییم خودمون ، خودمون رو به قضاوت بنشینیم... در طول روز چقدر این سربازان وجودی ما در جبهه حق جنگیدن و چقدر در جبهه باطل؟

ما خلاء علمی داریم... چون خلاء علمی داریم توی خیلی از مسائل راحت از کنار برخی شرعیات میگذریم... چون در خودمون لطیف نشدیم نمی فهمیم خیلی از فعالیتهای به اصطلاح دینی و فرهنگی ما چقدر داره ما رو تنزل میده... چون لطیف نشدیم چرک و تعفن نگاه به نامحرم رو نمی بینیم چون لطیف نشدیم نمی فهمیم رعایت نکردن حیا در گفتار چقدر مزاجمون رو بهم میزنه... چون لطیف نشدیم نمی فهمیم عرضه کردن منویات درون برای نامحرم چقدر در نظام هستی قبیح هست و مزاج انسان طاهر رو بهم میزنه... چون لطیف نشدیم نمی فهمیم یه تبریک گفتن بیجا به نامحرم چقدر روح رو تیره میکنه...

میدونم وقتی اومدم در مصداق حرف بزنم فقط در مورد محرم و نامحرمی گفتم... عمدا گفتم... چون این مسائل در جامعه ما خیلی فراگیر شده و معتقدم اگر لطیف تر بشیم و خیلی از انرژی منفی ها رو بگیریم تغییر روش خواهیم داد اشکال کار اغلب بچه مذهبی هایی مثل من در زمخت بودن فهم و درکمون هست... لذا یه سری قید و بندها رو بر نمی تابیم... چون با چشم بسته و بر اساس حدس و گمان داریم حکم میدیم نه بر اساس مشاهده اثراتش در وجود خودمون...

 

دوستان و برادران و خواهران بزرگوار:

قدری اهل تعمق و تامل بشیم... اجازه ندیم سربازان وجودی ما که همون حواس و قوای نفس ما هستن ما رو مشغول خودشون بکنن بلکه ما اونها رو مشغول حقایق بکنیم...

معلمهای اخلاق فرمودن اگر نفس را با نیات نیکو به کارهای نیکو مشغول نکنید نفستون شما رو با نیات شخصی و گاها دنیوی مشغول خودش میکنه... حالت سومی هم نداره....

هوشیار باشیم.... خیلی اوقات نفس ما تحت عنوان فعالیتهای دینی و ارزشی... ما رو مشغول خودش میکنه....

عرض کردم... پیچیده ترین جنگ نظام هستی هست.... شوخی نیست...

 

پ ن 1 : این مطلب رو با تغییراتی از وبلاگ شخصی خودم برداشتم... کپی نیست... دیدم مطلب مهمی هست جا داره یه بار دیگه مرورش کنم برای خودم...

 

پ ن2 : بزرگوارن و سروران من: به علت کمبود وقت حلال برای استفاده از فضای مجازی برای فعالیتهای وبلاگی بنده نظرات رو دیرتر تایید میکنم... نظراتی که نیاز به پاسخ تفصیلی دارن ممکنه تا یه هفته یا بیشتر زمان خود تا من پاسخ بدم...

نظراتی که با چند کلمه پاسخ کفایت میکنه زودتر پاسخ داده میشه... البته ممکن هم هست گاهی فرصتی پیش بیاد که نظرات رو زودتر پاسخ بدم... در هر صورت گفتم که حق الناسی به گردنم نباشه از بابت دیرجواب دادن...