امروز، اولین روز ماه رجبه....

دیروز یکی از این رفقای ما-اشاره به شخص نباشه!!!- پیغام گذاشته که فلان و فلان...

خلاصه دعا کن...


مفاتیح را نگاه کردم..

مفاتیح الجنان...شیخ عباس قمی...


یادم افتاد که آقای قرائتی حفظه الله می فرمود که یه بار بچه ی شیخ، مریض میشه....همون موقع ها که شیخ، مفاتیح را می نوشته...

خانمش میگه شیخ یه کاری بکن...یه دعائی...چیزی...

ظاهرا شیخ داشته چای می خورده...به دستش نگاه می کنه...میگه خدایا، با این دستانم، کلی نوشتم "قال الباقر...قال الصادق (علیهما السلام)....

می خوام ببینم راضی هستی ازم؟...و با انگشتش، چای را هم میزنه و میده به بچه ش بخوره...

بچه شفا پیدا می کنه...


این روزها که داریم به اعتکاف نزدیک میشیم....این روزها که بیشتر به فکر این میفتی که چقدر خدا ازت راضیه؟...این روزها و شبهای رجب...خدایا با این دستانم سعی کردم برای تو بنویسم...چقدر از رزمنده راضی هستی؟

رزمنده هرگز به پای شیخ نمی رسه اما امیدش به اندازه ی امید شیخه....