چند روز پیش یه بنده خدائی دو تا بچه ی دو قلوی خودش را که حدودا یک سالشونه را آورده بود منزل ما..

این دو تا فسقلی، برای اولین بار، مهمان ما بودند...اولی فقط یه دقیقه، بزرگتر از دومی بود...

اما نکته ی جالب اینه که اولی، عاقلانه تر رفتار می کرد و حواسش بیشتر جمع اطرافش بود و البته اخمو...

دومی، کاملا بازیگوش و خنده رو..اصلا انگار نه انگار که آدم های جدید می دید...

یه کم که گذشت اولی، با محیط رابطه ی بهتری برقرار کرد و شروع کرد به خندیدن...اما چون از اول نمی خندید طرفدار آنچنانی نداشت نسبت به دومی...

و دومی، که سرشار از خنده بود، شروع کرد به غرغر کردن که فلان وسیله را می خوام...اما کسی جدیش نمی گرفت و این بیشتر حرصش می داد...

تنها وجه اشتراکی که بینشون بود این بود که کاملا شبیه هم بودند به لحاظ ظاهر...

و خب هر دو با همه ی این تفاسیر، بچه بودند و کنجکاو...یکی را می گرفتی دیگری فرار می کرد...این رو آروم می کردی، جیغ اون یکی می رفت بالا...

تا اینکه با ورود مادرشون، هر دو آروم شدند و وضعیت به حالت سفید در اومد...


تفکر نوشت:

اخلاق هر کس مثل همین دوقلوهاست..

منطقت یه قدم جلوتر از شیطنتت حرکت می کنه...

هر دو از یه پیکر، بهره می برند..اما اگه زیاد عقلانی بری جلو، دافعه ت زیاد میشه و اگه زیاد بازیگوش باشی، جاذبه ت...

با دافعه ی زیاد، نمی تونی کار را جلو ببری چون کسی همراه نمیشه با تو...

جاذبه ی زیاد هم، موجب میشه که اگه خطائی دیدی و تذکر دادی اون تذکر را خیلی جدی نگیرند...

باید هر دو را کنترل کنی به یک میزان..چون کنترل یکی، موجب فرار کردن دیگری است...

عاملی که باعث میشه راحت بتونی این کنترل را داشته باشی، شریعت توست...


مومن باید هم دافعه داشته باشه و هم جاذبه...

اشداء علی الکفار رحماء بینهم....