یاناصرنا

با ماشین میرفتم جایی برای خانواده‌های تحت حمایت چیزی دریافت کنم، سر مسیر پیر مرد قد کوتاه با ریش‌های سفید که از زیر ماسک مشخص بود را دیدم که یک چفیه زیر کت انداخته بود.

جلوی پایش ترمز زدم،‌ گفت تا جلوی مترو میروم، گفتم بیا بالا

تا نشست گفت کرایه من چقدر می‌شود

با جدید توأم با شوخی گفتم ما از بسیجی‌ها پول نمیگیرم

شروع کرد دعا کردن و صلوات فرستادن

بعد گفت خدا گفته تو برای من حرکت کن منم برات کم نمیزارم، اتفاقا برای یه امر خیر اومده بودم این محل و برنامه مربوط به یکی از آشناها بود که با اصرار من رو آورده بودند که خداروشکر جور شد کارشون

میخواستن برام آژانس بگیرن گفته بود 70 هزار تومن و من گفت نمیخواد یه جوری میرم

حالا هم که شما بدون پول دارم میرم

خدا خیلی بزرگه، خیلی‌ها سوارم نکردن

با خنده بهش گفتم خب اونا سوارت نکردن که من ببرمت دیگه