بِسمِ ربِّ الفاطمهَ الزَهرا(س)

به هر دری میزد اما کار پاسپورتش جور نمیشد

خودش میدونست که مآدر راضی نیست

پدر حال پسر رو به خوبی درک می کرد؛ زمانی که جوان بود و سودای رفتن به جبهه داشت پدرش اجازه نمیداد و با کلی سختی تونست راهیِ جبهه بشه

حالا تک پسرش اومده بود ازش اجازه بگیره تا بره سوریه

نگاهی تو چشماش کرد و گفت : حالا که رضایت دادم میخوام بدونم چرا اینقدر اصرار داری بری؟درس بخون الان مملکت به آدمای تحصیل کرده بیشتر احتیاج داره. جنگ حالا حالاها هست.

جواب داد : " شاید جنگ حالا حالاها تموم نشه اما ممکنه من عوض بشم هیچ تضمینی نیست که پنج سال دیگه، دوسال دیگه که درسم تموم شد اون موقع هم همین آدم باشم."

رفت سراغ مادر سرشو انداخت پایین و جدی گفت : "مامان اگه الان نرم دیگه کر میشم.ندای هل من ناصر ینصرنی شنیدم"

مادر به سجده رفت و شروع به گریه کرد

میدونست که این رفتار مادر یعنی رضایت داده.رفت بدون خداحافظی

و با پهلوی شکسته جسمِ اطهرش برگشت...

شهیدِ عزیز سید مصطفی موسوی_بهشت زهرا(س)-قطعه 26

                                                           

ولادت 1374

شهادت 1394

____________________

پ.ن 1 : مآدر،ای حرمت کشورِ ما

             مآدر، ای پسرت رهبرِ ما

             مآدر ، فاطمیه سنگرِ ما

            (بیت رهبری-ایام فاطمیه-1397-حاج سعید حدادیان)

پ.ن 2 : کتابِ بیست سال و سه روز_شرح زندگی نامه شهید موسوی_انتشارات روایت فتح

پ.ن 3 : تمام اذن ها به رضایت حضرتِ مادرِ. مگر نه اینکه رضایت خدا در رضایت مادر 

 است؟!

 اگر قفلی هست در کارها حتما مادر راضی نبوده. هرچی کلید تو جهانه،خدا سپرد به فاطمه زهرا(س)

اگر نمیتونی رضایت مادرتو بگیری برای جهاد (چه لرستان چه کرمانشاه چه سوریه چه...خلاصه وسط میدان)

ابتدا رضایت مادرِ مادرها صدیقه کبری حضرت فاطمه (س) رو بگیر بعدش خود حضرت میاد و از مادرت اجازتو میگیره برای رفتن.

این انقلاب حالا حالاها کار داره و ما باید خدمت کنیم اما شاید چند سال دیگه همین آدم نباشیم

پس اگه برای جهاد ندای هل من ناصر ینصرنی شنیدی

بسم الله...

پ.ن 4 : نکنه که پیش زهرا(س) رو سفید نشیم

             ته بدبختی همینه که شهید نشیم

             امید نوکر به آقاشه

             تا مرگ ما هم کجا باشه...

            (سید رضا نریمانی)

              کلیک