بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام دوستان،هفت ماه از خراب شدن زندگیم میگذشت، زمان اعتکاف رسیده بود، فکر اینکه لحظه سال تحویل توی اعتکاف باشم برای من خیلی جذاب بود! یه جورایی یه دعوت خیلی خاص میدیدم این حال و روز رو... از دوران دبیرستان به جز 2-3 بار بقیه سال هارو معتکف شدم... سال قبل هم نشد که معتکف بشم و اینبار اگر نمی‌رفتم دلم خیلی میشکست... از طرفی حکم جلبم هم برای مهریه صادر شده بود و من عملا فراری هستم! از طرفی میدونستم که همسرم میدونه من چقدر به اعتکاف علاقه دارم و به احتمال خیلی زیاد میرم... هرچند که جای همیشگی من رو که سجادیه امل بود رو هم میدونست که اونجا پاتوقم هست برای اعتکاف! این ریسک رو به جون نخریدم که حتی توی سایر مساجد شهرمون هم معتکف بشم... چون اگر توی این مراسم یکی بیاد جلبت رو بگیره و بندازتت گوشه بازداشتگاه خیلی بد میشه برای آدم! تصمیم گرفتم که برم توی یک شهر دیگه و معتکف بشم... یک شهر دیگه که از وطنم حد ترخص رو رد نکنم! فریدونکنار! چون خونمون بین امل و فریدونکنار هست برای همین هر دو شهر میتونم معتکف بشم(البته بعدا فهمیدم که اگر نذر میکردم هر جایی میتونستم معتکف بشم!) توی نت جستجو کردم که اصلا توی فریدونکنار کدوم مسجدش اعتکاف برگذار میکنه، که دیدم تعدادشون کم هم نبود! مسجد جامع رو انتخاب کردم برای رفتن، مسجد جامع فریدونکنار مسجد با صفایی هست و یکی دوبار هم توش نماز خوندم، با نیت رفتن به مسجد جامع رفتم به فریدونکنار، خیابون ها به حدی ترافیک داشت که نتونستم پیش مسجد جایی برای توقف پیدا کنم، به این فکر افتادم که شب اخر که برادرم اومد دنبالم با ماشین کجا بایسته؟ این شد که رفتم مسجد فاطمه‌الزهرا فریدونکنار برای ثبت نام اعتکاف! با وجود اینکه کمی جلوتر از این مسجد هم مسجدی بود که هزینه ثبت‌نام رایگان بود اما یه حسی بهم گفت همونجا با صرف مبلغی ثبت‌نام کنم!
موقع ثبت‌نام هم ضریب اطمینان برای عدم جلب رو بالا بردم و با اسم سید احمد علیزاده(آسید احمد رو که می‌شناسید؟اسم قدیمیم توی وبلاگ عقیده بود!) اونجا ثبت‌نام کردم! البته به مسئول ثبت نام گفتم ماجرا چیه و اونم مشکلی نداشت...
فرداشبش یعنی شب سال تحویل متوجه شدم قراره یه قرعه‌کشی کنن برای کمک‌هزینه کربلا... برای کسی مثل من که تا الان کربلا نرفته واقعا یه ارزوی بزرگی بود که اسمم بی‌افته... یه حاج‌اقا داشتیم اونجا که ازش خواستند بیاد قرعه رو بگیره، حاجی خیلی ادم شوخی بود اول که قرعه رو گرفت اسم خودش رو خوند (البته اولش متوجه نشدن که اسم خودش هست) برای من تنها چیزی که مهم بود این بود که اسم من نبود... دلم خیلی شکست... عمیقا از ته دل شکسته به مولامون امیرالمونین گفتم اقاجان مثل اینکه تا اخر عمرم باید این ارزو رو به گور ببرم که بیام کربلا...
یدفعه حاجی گفت: مثل اینکه همه باور کردید اسم خودم افتاد! آقای احمد علیزاده کسی هست که اسمش افتاد...
هنگ کردم، احمد علیزاده من بودم... دست و پاهام میلرزید... رفتم جلو نمیدونستم اونجا چیکار کنم...
تا اخر مراسم اعتکاف همه منو صدا میزدن کربلایی...

همه اینارو گفتم تا یه اسمی رو صدا بزنم...

یا مدبرالیل و النهار

ببخشید که طولانی شد...
التماس شدید دعا دارم
موفق و موید باشید
در پناه خدا
یا علی