جلسه اول بود...
وارد که شدم بلند سلام کردم...چند نفری که حاضر بودند اول با تعجب ولی بعد با لبخند جواب دادند..
کم کم بقیه هم اومدند و تا وارد میشدند همونجا یخِشونو می شکستم...
"سلاااام"
طرف هم می خندید و سلام می کرد...
خلاصه انتهای جلسه، همه با هم رفیق بودند و جالب اینجا بود که هر کس فکر می کرد ما با بقیه رفاقتی دیرینه داریم(لبخند)
جلسات طی شد و طی شد و ماهیت اخلاقی و کاری هر کس، بر همگان معلوم گردید...تا اینکه ناخودآگاه گروه هایی شکل گرفت و وضعیت تغییر کرد...
ما اما این وسط همچنان تصمیم داشتیم اون وحدت اولیه را حفظ کنیم...برای همین علیرغم فتنه گری یکی از این گروه ها، باز کوتاه میومدم و می گذشتم...سعی نمی کردم درگیر حاشیه بشم تا اینکه یه بار همون گروه یه ناروی بدی زد و همین کارشون باعث شد، دیگه باهاشون سلام علیک هم نکنم...
تنها چیزی که بهشون گفتم این بود: دست شما درد نکنه"...همین...
بعد هم تمام...شما را به خیر و ما را به سلامت...
گذشت و گذشت...متوجه شدم بچه های دیگه هم این بندگان خدا را تحریم کردند و به انزوا کشوندند...
خلاصه ما دیگه ارتباط نداشتیم تا چند وقت پیش نمی دونم به چه مناسبتی، برای یکی از بچه های فامیل، پیام تبریک دادم و اونم جوابمو خیلی صمیمانه داد و ما هم خوشحال و خندان...تا اینکه چند روز بعدش دیدم همون بچه فامیل دور، پیام داده و پیامش مرتبط با اون جلساته؟!!!
جل الخالق...این چه ربطی داره به اون؟ که دیدم ای دل غافل که اسم فتنه گر گروه مذکور که قطع ارتباط کرده بودیم، با این بچه فامیل، یکی شده و جا به جا پیام دادم(لبخند)
حالا اون بنده خدا هم در پیام جدیدش، کلی اظهار شرمندگی و اینها کرده بود و یه سری اطلاعات اساسی، در مورد جلسات داد....
هیچی دیگه در یک توفیق اجباری، چپق صلح را کشیدیم(لبخند)

تذکر نوشت:

حواستون به پیام های ارسالی باشه(لبخند)


پی نوشت:
فردا آخرین یکشنبه ماه ذی القعده امساله...نمازش یادتون نره...التماس دعا