وبلاگی گروهی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حجاب و عفاف» ثبت شده است

شهید علی خلیلی 1

کاش زودتر می شناختمت ...

ما ها چه غریب هستیم توی این دنیا ... خیلی این دنیا کوچک شده است که ما همسایه چند کوچه پائین تر از خود را باید بعد از شهادتش بشناسیم ...

خبر عروجش را که شنیدم کمی بعدتر پیامک های متعدد و تماس های متعدد تر پشت سر هم که آقا سریع یه پلاکارد و بنر پیگیری کنید که زده شود و درب منزل شهید در فلان کوچه نصب کنید ...

تعجبم بیشتر شد .. روز تعطیل ما هم که در مسیر و چه کنم نمیدانم ...

پیش خودم گفتم ما ها چه آدم هایی هستیم ها این بنده خدا تا بود و مریض بود و در بستر ، یکی یه خبر نداد و یه تماس یا یک پیامک ناقابل که فلانی بچه محل شما است و مادر بزرگش در آن محل ساکن است و به همین خاطر ترددش زیاد بوده است در محل شما  ..

ما هم که بی خبر از همه جا و زمان و مکان هستیم مثل همیشه .. بهتم برد .. این در ذهنم آمد که ما ها جان به جانمان کنند بیش از زنده پرستی مرده پرست هستیم گاهی ، به زنده ها آن چنان که باید بها نمی دهیم و وقتی که از پیش ما میروند تازه می شوند عزیز و میخواهیم برایش سنگ تمام بگذاریم ..

کاش بتونیم به زنده ها بیش از مرده ها خدمت کنیم ، وقتی در خون می غلتیدی و هیچ مرکز درمانی تو را پذیرش نمیکرد به خاطر این که چاقو خورده بودی و اصلا سئوال نمیکردند که برای چه چاقو خورده است و فقط به جرم چاقو خوردن نمی پذیرفتنت ... اگر زودتر پذیرش می شدی در بیمارستانها شاید امروز در پیش ما بودی ...

و میدانیم که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند

روحت شاد و راحت پر رهرو باد ...

کاش کمی غیرت و حیا با رفتنت در جامعه پخش شود

متن زیر نامه شهید علی خلیلی می باشد که 15 روز قبل از شهادتش خطاب به رهبر معظم انقلاب نوشته است.

ادامه مطلب...
۰۵ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۴۵ ۹۵ نظر موافقین ۱۶ مخالفین ۰
عباس زاده

ده ویژگی همسر خوب از زبان پیامبر خوبیها ...

به گزارش پایگاه جـوان انقـلابی ؛ برای تبـدیل شـدن به یـک همـسر خـوب ، مـروری بـر ۱۰ ویـژگی اقتـباس شده از سیره حـضرت محمد(ص) به عنوان الگویی کامل برای بشریت و به تعبیر قرآن کریم، صاحب خلق عظیم، لازم است.

۱۰ ویژگی مزبور به شرح زیر معرفی شده‌اند:

ادامه مطلب...
۱۷ بهمن ۹۲ ، ۰۸:۰۰ ۳۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
عباس زاده

هـــمــســرت را مـــنع نـــکن از ...

شهید نوشت :

ماشین، جلوی سنگر فرماندهی ایستاد. آقا مهدی در ماشین را باز کرد. ته آیفا یک افسر عراقی نشسته بود. پیاده اش کردند. ترسیده بود. تا تکان می خوردیم.، سرش را با دست هایش می گرفت. آقا مهدی باهاش دست داد و دستش را ول نکرد. رفتند پنج شش متر آن طرف تر. گفت برایش کمپوت ببریم. چهار زانو نشسته بودند روی زمین و عربی حرف می زند. تمام که شد گفت «ببرید تحویلش بدید.» بی چاره گیج شده بود باورش نمی شد این فرمان ده لشکر باشد. تا آیفا از مقر برود بیرون، یک سره به مهدی نگاه می کرد.

نمیدانم چرا شهید حاج مهدی زین الدین را خیلی دوست دارم ، اخلاصش چیز دیگری است ، هرگاه دلم تنگ میشود تیشرتی که نقش صورتش روی آن است را میپوشم ... رویش نوشته : میخواهم مثل او باشم ... تسکینم می دهد ...





تفکر نوشت :

از دور نگاهم افتاد به آنها ، دونفری روی صندلی مترو نشسته بودند و خیلی جدی با هم صحبت می کردند ، خانم اصلا سر و وضع مناسبی نداشت ، انگار خودش را به همه عرضه کرده بود که نگاهش کنند ... استغفرالله ، نگاهم را به زمین دوختم و راهم را ادامه دادم ...

نزدیک که شدم چون بلند صحبت می کردند می شنیدم ...

داشت نامزدش را از نگاه کردن به دیگران و برخورد با آنها و عکس گرفتن با دختر خاله ها منع می کرد ...

تفکری کردم :

گفتم جالب است خود را در معرض دید قرار می دهد و نامزدش را منع ، نقطه تعادلش را متوجه نشدم هرچه فکر کردم ...

خدایا به خودت پناه می برم ...





سیاست نوشت :

درباره ارتباط با آمریکا بنویسیم متهم به تند رو و مخالف می شویم ... ان شاءالله با گذر زمان همه چیز معلوم میشود ، توکل به خدا ..

۲۶ آذر ۹۲ ، ۱۰:۵۷ ۱۷۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
عباس زاده