انقدر این چندوقته بقولی خیر و شر قاطی شده و درگیر بودم روزها رو فراموش کردم ، دانشجو جماعت هم که انگار سالش از آبان شروع میشه نه کسی میره نه استادی درس میده اینجوری هم که میشه روزهای هفته برامون فرقی نداره و من باز یکشنبه رو یادم میره، بجز اینا کلا چند وقته وب نویسیم به مشکل برخورده یعنی دستم به نوشتن نمیره،القصه ببخشید که امروز دیر شد
خواستم از پیش نویس هام پست بذارم دیدم خیلی موضوعاتشون قدیمی،خواستم  تصویر نوشت بذارم پشیمون شدم هرچند این تصویر نوشته ها کلی حرف دارن از نوشتن ها بیشتر و بهتر مطلب رو میرسونن اما این چند روزه انقدر فاجعه منا همه رو درگیر کرده، انقدر تلخِ انقدر غم داره که غم خودمون رو یادمون رفت!
انقدر تلخ بخوای دلنوشته بنویسی،خیلی سوزناکِ از چشم انتظاری خانواده هاشون بنویسی یا از بی خبری و  و دل آشوبی هاشون،یکی از دوستان برای این بی خبری اینطور روضه نوشته بود:
و عقیله سرسان از خیام سوخته بیرون شد در ظلمات شب، بادلی پرآشوب که خدایا امانت برادرم کجاست؟ 
دختر بچه ای از اهل حرم گم شده بود....

میان متن مینویسن به خانواده هاشون تسلی میدن اما حرفهای مسئولین عربستان رو که میشنون که میگن قضا و قدر بوده یکدفعه نمکی روی زخمشون میپاشن،از اینظرف هم عده ایی از داخلی ها که چشمشون رو به این بی کفایتی بستن داغشون رو بیشتر میکنه ...

میمونه ماها که مدام با لعن و نفرین و خوندن دعای پیدا شدن گمشده ها داریم همدردی میکنیم داریم غصه میخوریم ،که دلمون خونِ از این آل سقوط که به امام هامون اونطور بی احترامی میکنن به حجاجمون اینطور به مسلمونا هم هرطوری که از دستشون بر میاد....

اونهایی که کشته (شهید) شدن مسلما جاشون بهشت، اونهایی هم که زنده اند حجشون قبول و ان شالله بسلامتی برمیگردن، این وسط میمونه سیصد و خورده ایی که گم شدن... که این بی خبری ، دل آشوبی سخت خیلی سخته...باید گفت " اللَّهُمَ‏ یَا هَادِیَ‏ [رَادَّ] الضَّالَّةِ رُدَّ عَلَیَّ ضَالَّتِی"

و ما  که دست به دعا شیم،واقعی واقعی از ته ته دل "اللهم عجل الولیک الفرج".