فکه که میروی ، ناخودآگاه دوست داری بمانی و بمانی ...

دوست داری همانجا خادم شوی و تا وقتی که میشود و اجازه می دهند همانجا بمانی ...

اصلا پایی برای بازگشت نداری که برگردی ، وقتی روی شن ها پا میگذاری ..

وقتی که بخواهی با سرعت هم روی شن ها راه بروی و بدوی هم نمیتوانی ، نامحسوس به تو میگویند که آهسته و آرام قدم بردار ...

به ورودی یادمان که میرسی نا خوآگاه می بینی که کفش نداری ...

انگار این جمله ای که نوشته اند را دلت زودتر از خودت فهمیده است " فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوى "

و میروی و میروی ..