دختر همسایه رفته بود پیش فرشته جون و کفشهای اونو پوشیده بود

اومده بود به آقای مجری اصرار کرده بود که کفشهای فرشته جون رو بپوشه، بدون جزئیات  بگم آقای مجری هم پوشید!البته بگم کفش بودا، پاشنه ده سانتی رو هم رد کرده بود، اینو میخوام بگم دیالوگ بسیار خوب و بجایی گفت آقای مجری: واقعن سخته با این کفشها راه رفتن، بعضیا عجب زندگی سختی دارن.



تفکر نوشت:اینه منم بلدما:)

تو خود حدیث مفصل بخوان

زندگی سخت با این بد پوشیدنا هم برای خودشون هم برای دیگران!توتعطیلات هم که عجیب داستان داشتیم با این اوضاع و احوال و تیپ و مُدهاشون،اووووف مناطق گردشگری رو نگو که داستانیه....

به یکی از آشناها گفتم شماها روح و روان مردمو بهم میریزید مثلا مردم اومدن از فضا استفاده کنن،گفت خب به من چه برن از اونورتر استفاده کنن! گفتم انور تر هم یکی مثل تو هست گفت خب برن به اون بگن بره یجای دیگه تا بتونن استفاده کنن... اصلن موندم چی بگم دیدم منطقش منطقِ... است اصن منطق نداشت!هیچی دیگه یکم مزه پرونی کردیم دیدیم نه بابا اون اصن توباغ نیس!

حالا که اومدم و عکس های توی لب تابم رو میبینم دیدم یه تصویر نوشت دارم اینجوری نوشته (چقدر به خودم بدوبیراه گفتم یادم نبوده از این نوشته ها کمک بگیرم): وقتی تو سیگاری باشی بوی سیگارت توفضای تاکسی و خونه پر میشه و ضررش برای دیگران بیتشر از خودته...! گناه در خلوت فقط به گناه  کار ضربه میزنه ولی وقتی علنی شد به همه جامعه ضربه میزنه؛  آزادی تا کجا؟تا جایی که به آزادی دیگران تجاوز نشه، من حق ندارم به اسم آزادی حقوق  شما رو زیر پا بذارم، تازه این تعریف آزادی در لیبرالیسمه، اسلام که خیلی دقیق تر توضیح داده! ! هر کی یجور فکر میکنه ولی حقیقت ثابته...