نمیدونم اطلاعی در مورد فرایند ادراک طعم توسط زبان دارید یا نه... میخوام نکته ای رو با بیان این مثال عرض کنم ...
یک رطوبت لعابیه روی زبان هست که خوردنی ها و نوشیدنی ها با این رطوبت لعابی مخلوط میشن و به رشته های عصب در زیر زبان میرسن و این رشته ها هم به مغز منتهی میشن و ادراک طعم صورت میگیره...
نکته در اینجاست که علت اینکه شما طعم هر غذا رو به راحتی و درستی تشخیص میدید در اینه که اون رطوبت لعابیه در روی زبان شما بی طعمه. مثلا ده تا آدم اگر از یک عسل بخورن همه میگن عسل شیرینه. ادراک همه در مورد شیرینی عسل مشترکه. اما کسی که تب کرده چون صفرا بر بدنش غلبه کرده موجب میشه اون رطوبت لعابیه طعم بگیره و به سمت تلخی بره اونوقت عسل هم که بخوره میگه تلخه. پس تشخیص طعم واقعی آنچه که میخورید مشروط به اینه که رطوبت لعابیه ی روی زبان شما کاملا بی طعم باشه (رطوبت لعابیه غیر از آب دهانه)
من میخوام عرض کنم: برای اینکه ما هم معنای واقعی آنچه که در اطرافمون مشاهده میکنیم رو بفهمیم باید ذهنمون رو رها بگذاریم و با پیشرفرضهای ذهنی به اطرافمون نگاه نکنیم... این حرف یعنی چی؟
مثال: وقتی شما توی یه پارک به درختها نگاه میکنید مثلا یه درخت توت و یه درخت کاج رو کنار هم میبینید اگر بنا باشه ذهنتون رو رها نکنید از تعریفهای عرفی: ( این یه درخت توت هست اون یکی هم درخت کاج هست) نمیتونید از این درختها درس بگیرید. میگید خب این درختها رو بارها دیدم و اصلا بهش توجهی نمی کنید
اما اگر ذهنتون رو از قید و بندهای بیهوده رها کنید وقتی به این دو درخت نگاه میکنید میبینید درخت توت قد کوتاه تری داره نسبت به درخت کاج و وقتی یه نگاه به درختهای پارک میندازید میبینید که همه درختهایی که از ارتفاع پایینتر (یکی دو متری) شروع کردن به شاخ و برگ زدن (یعنی حدود یک متر که از زمین برید بالا شاخه های درخت شروع میشه) نوعا قد کوتاه تری دارن و درختهایی که در ارتفاع پایین شاخه ای روی تنه شان نیست میبینید چقدر بلند قامت و رفیع شدن... و اصلا این یک اصل هست در نظام هستی که کسی که خودش رو قبل از موحد حقیقی شدن در کثرات غرق کنه نوعا خیلی اوج نمیگیره و کوتاه قامت بار میاد به لحاظ معنوی.( امام خمینی رو ببینید... بعد از پنجاه سال مجاهده علمی و عملی حرکات اجتماعیش رو شروع کرد)
میخوام بگم ذهن ما دقیقا مثل رطوبت لعابیه زبان هست اگر اون رطوبت طعم بگیره دیگه نمیتونه طعمها رو درست تشخیص بده و ذهن ما هم اگر بخواد از حد بیرون نیاد هرگز نمی تونه وقایع و مشاهدات اطرافش رو درست تفسیر و تعبیر کنه و علت اینکه روز قیامت رو یوم الحسرت نامیدن به همین خاطره
یعنی وقایعی که در زندگی براش پیش اومده رو مشاهده میکنه و میبینه که مثلا توی دعوایی که بین فلانی و فلانی پیش اومده بود می تونست فلان درس رو بگیره که اگر اون درس رو میگرفت کلا مسیر زندگیش تغییر میکرد اما اون دچار قیدهای مضحک ذهن خودش بود وقتی شاهد اون دعوا بود ( مثلا داشته به این فکر میکرده که : حق با اون یکی هست و نباید کوتاه بیاد... عجب آدمای زورگویی پیدا میشن و ...) نمیگم این نگاه نباشه اما این نگاه اصل نیست... اصل پیامی هست که نظام هستی خواسته از طریق این دعوا به ما برسونه... اما ما درگیر این شدیم که مثلا حق با محمد بوده یا تقی؟...
خب بله ... اصل اون پیام هست... پیام نظام هستی رو بگیر حالا خواستی بری میانجی گری کنی و آشتی شون هم بدی خب برو... کار خوبیه...
این مطلب یه جورایی ادامه همون مطلب قبلی من بود... تا از قیدهای خود ساخته، خودمون رو رها نکنیم برای همیشه با خودمون درگیریم و توهم میکنیم که با دیگران درگیریم. صهیونیسم که سهله اگر تمام اشرار همه دورانهای بشر جلوی انسان قد علم کنن اگر اون انسان با خودش درگیر نباشه محاله موانع بتونن مانع کمال اون شخص بشن... و نه تنها مانع نمیشن بلکه با دشمنیشون پله صعود اون شخص هم میشن...
محتاج دعای همه دوستان هستم
پس با این اوصاف فکر کنم مشکل اونها هم از همین جا باشه
همین جمعهای که گذشت رفتیم عیادت یه بنده خدایی که سنش هم زیاده ، این بنده خدا تا سال قبل خیلی سرحال بود و مریضیهای مختلف ایشون رو احاطه کرد
اتفاقا آدم هیکلی هم بود و یه جورایی یکه زن بوده و از این داش مشتیها بود
وقتی میشستی پای صحبتش یه جوری صحبت میکرد آدم فکر میکرد با چه کوهی صحبت میکنه
وقتی روی تخت دیدمش همه اینها اومد توی ذهنم ، و این که آدم از کجا به کجا میره ، شده بود استخون فقط
پسرش میگفت اصلا غذا نمیخوره ، هر نوع چیزی رو براش میکس میکنیم و به زود میریزیم توی حلقش
انسان خیلی ضعیفه ، پس باید سعی کنیم که باد توی قبقبمون نندازیم و خاکی باشیم و با همه مهربان
برای این پست حدیثی بهتر از این حدیث که گوشه وبلاگ بود یه مدت زیادی نیافتم که بنویسم :
هیچ چیزی نیست که چشم تو ببیند و در آن موعظه ای نباشد .