بسم ربــ الشهـــدا...}


مدتی بود وقتی محمـــــد از نماز جماعت برمیگشتـــ خانـــه....



http://sangariha.com/i/attachments/1/1420039975885953_large.jpg




دوباره میرفتـــ داخل اتاق و به نماز مشغول میشد.

نماز خواندنش هم طوری بود که قلبم را به لرزه در می آورد.

داخل اتاق رفتم و از او پرسیدم:

«پسرم این نماز ها که میخونی چیه؟!

تو که برای نماز اول وقت مسجد میروی،

من هم یادم نمیاد نماز قضا داشته باشی.»

گفت:«مامان قول میدی که به کسی نگی؟!»

گفتم:«حتما»

گفت:«مامان ، نماز قضای مادر شهید اسماعیل هستش.»

گفتم:«چطور شده این ماموریت به گردن شما افتاده؟!»

گفت:«مثل اینکه مادر شهید به خواب دخترش رفته

و به او گفته که من برایش یک سال نماز قضا بخونم.»



و اینطور شـــد که...

.

.

.

.

.

.

.


سه ماه قبل شهادتش ماموریتش به اتمام رسید و مزد خودش را هم گرفتــــ....


خوش به سعــادتش...:(


*به روایتــ از مادر بزرگوار شهید خادم الشهدا محمد سلیمانی...


دل نوشتــ شهید سلیمانی:خدا مرا ببر دیگر طاقتــ بی حجابی ندارم...


تفکر نوشتــ:با رعایتـــ حجابــ کمی تا قسمتی دل شهید را آروم کنیم...


ملتمسانه نوشتــ:التماس دعــا شهادتـــ...

در پناه حق

یا زهــــرا{س}