زمستون خیلی سردی بود...

رسیدم خونه رفتم کنار بخاری تا گرم بشم....کم کم چشم هام سنگین شد و همون جا خوابم برد....

خواب بودم که حس کردم دستم یه کم می سوزه!!! اما قابل تحمل بود!!!!!!

خلاصه یه ساعتی خوابیدم و وقتی بیدار شدم دیدم دستم چقدر می سوزه!!!!!یه نگاه کردم بهش که دیدم اوه اوه اوه...چنان تاولی زده که بیا و ببین...

نگو اون موقع که تو خواب دستم می سوخت اتفاقاتی می افتاده که خواب باعث شده بوده دردش را حس نکنم....و شاید بهتره بگم دردش اونقدر برام اهمیت نداشته و تحمل می کردم...

و همین درد، وقتی بیدار شدم اونقدر شدت گرفت که اثرش به وضوح مشخص بود....


تفکر نوشت:

وقتی خواب باشی، نه درد دین داری و نه درد وطن...

زخم هم ببینی اونقدر دردش برات مهم نیست...

همچنان به خوابت ادامه میدی اما امان از لحظه ای که بیدار بشی....که تازه اگه بیدار بشی....