چند شب پیش، سوار اتوبوسی بودم که به علت ازدحام جمعیت، اصلا نمیشد نفس کشید...

اتوبوس در یکی از ایستگاه ها که توقف کرد یه عده پیاده و یه عده هم سوار شدند..

همین که کمی از مسیر را رفت و افتاد تو اتوبان، شنیدم که یه خانمی گفت آقا نگه دار، اشتباه سوار شدم!!

راننده توجه نکرد و گفت که اجازه ی این کار را نداره...

صدا مجددا اومد که "عجب آدمی هستی!!فلان فلان شده!!! "

از تعجبم نگاه کردم ببینم کیه داره فحش میده؟!! یه خانم؟!! اون هم به کسی که گناهی نداشت؟!!

دیدم یه دختری بود که چادر سر کرده بود!! -نمی خوام بگم چادری بود که چادری ها حسابشون جداست- و قیافه ای داشت که در همون لحظه ی اول، به پرتره ی نقاشی بیشتر شبیه بود تا به یه چهره ی طبیعی...ناگفته نمونه که این خانم، خیلی هم درشت بود...

همه ی اینها را داشته باشید برای ادامه ی ماجرا...


خلاصه راننده گفت نمی تونه خارج از ایستگاه، توقف کنه...یه دفعه دیدم دختره، پاش را بلند کرد و کوبید به در اتوبوس!!!که باز کن این لعنتی رو!!!چشمام چهارتا شد!!!

فحش دادن هم که دیگه، تم ماجرا بود...

به دختره گفتم خانم چی کار داری می کنی؟!! کجا مگه می خوای بری؟...

گفت فلان جا..

گفتم خب به ایستگاه که رسیدیم از اونجا هم می تونی بری و ...داشتم ادامه می دادم که صبر کن برسیم به ایستگاه، یه ماشین می گیرم تا هر جا میخوای بری، برو، پولش هم با ما...اما این بساط چیه؟.. که روش را کرد به سمت راننده که فلان فلان شده میگم در رو باز کن!!...نطقم کور شد!!..

چند تا از آقایون هم صداشون بلند شد و با صدای بلندتری شروع کردند به راننده فحش دادن که در را باز کن...

دختره گفت بابام تو بیمارستانه!! نمی فهمی؟!! در را باز کن!!!...

اما راننده توجه نمی کرد و همچنان می گفت اجازه ندارم...


یه دفعه دیدم دختره با همه ی اون اوصافی که گفتم، زد به دل جمعیت مردونه!! و رفت به سمت راننده و درگیر شدند!! راننده ی بنده خدا، اتوبوس را زد کنار و دختره راحت رفت!!...درحالی که یه اتوبوس را ریخت به هم...


یکی از اون آقایون باز شروع کرد به فحش دادن که راننده مجددا عصبانی شد و گفت بیا اینجا ببینم..تو که رگ غیرتت زده بیرون، نمی گی اگه تو این موقع شب، وسط اتوبان برای این دختر یه اتفاقی افتاد چه خاکی باید بریزی سرت....تو چی؟ تو؟ تو؟ ...و همه ی معترضین را خطاب قرار داد...

دمش گرم راننده ....

یاد همه ی بچه هائی که برای حفظ ناموس این مرز و بوم، سیلی خوردند به خیر...


داشتم فکر می کردم برای یه کاری بسیج شدن خوبه، البته به شرط نوع عملش....اما بسیجی شدن مهم تره...چون خلافکارها هم برای انجام خلافشون، با هم بسیج میشن...اما بسیجی شدن ارزشه...چون بسیجیه که با ایمان و عمل صالحش، به بسیج ارزش میده...بسیجیه که موجب میشه بسیج، لشگر مخلص خدا بمونه....


خیلی ها تو بسیج ثبت نام می کنند حتی حسابی فعالند اما بسیجی نیستند...

خیلی ها هم اصلا از سه فرسخی بسیج رد نمیشن اما بسیجی هستند..

کاری ندارم به اونهائی که حالا تو بسیج هستند و بسیجی هم هستند یا بسیجی نیستند و تو بسیج هم نیستند..


حرفم با اون دو گروه بالاست...

بسیجی بودنت را با این جمله ی آقا، بسنج که فرمود:

"بسیجی یعنی علی، که همه ی وجودش وقف اسلام بود.."