پسر داشت آماده می شد که با بچه های دانشگاه برود جمکران ...

 

مادر گفت : رضا ، نرو امشب . بذار شب جمعه با هم بریم .

 

پسر با عصبانیت جواب داد : شب جمعه خودتون برید !

 

حالش به شب چهارشنبه است . تازه چند تا از استادامون هم امشب میان.

 

دل مادر شکست ...

 

مادر با غم خاصی سرش را پایین انداخت و گفت : دلم می خواست با هم بریم ...

 

پسر اعتنایی نکرد !

 

رفت ...

 

نمی دانست چرا امشب به او حال نمی دهد ... توی جمکران سردرگم بود ...

 

____________________

 

سیم خاردار 6 : زود عصبانی می شوم ...

 

گاهی اوقات زود عصبانی می شیم و بلافاصله دلی رو می شکنیم ،غافل از اینکه ترمیم دلِ شکسته خیلی سخت است و خدا نکند که آن دل ، دلِ مادر باشد ...


تلنگر نوشت : رواجِ بد اخلاقیِ با والدین و کم محبّتی نسبت به آن ها در بین بعضی از جوان ها ، این روزها زیاد شده است ...

ما با والدینمان چگونه برخورد می کنیم ؟


پ ن : مصداق های مختلفی واسه عصبانیت و رفتارهای نامناسبِ هنگام عصبانیت میشه نوشت ،

اما نمی دونم چی شد که من درباره والدین نوشتم !



اگر  پدر و مادرتون زنده هستند ، قدرشون رو بدونید و خیلی هواشون رو داشته باشید ...

محتاج دعای شما هستم ...