»به نــام خــدای حسینــ{ع}....

سال 1343 در کرمان به دنیا اومد.پدرش میگفت:علی خردسال بود که ما به کربلا مشرف شدیم.

سفر ما سه ماه طول کشید.

آن زمان امام خمینی {ره} در نجف در تبعید بودند.ما نزد امام رفتیم و علی دست امام را بوسید.

من معتقدم نور امام در پسرم اثر گذاشت و پایه گذار  کارهای معنوی علی شد تا اینکه بعد ها علی لیاقت شهادت پیدا کرد.

بعد از سفر کربلــا به کرمان برگشتیم.

باغ پسته ای در نزدیک خانه داشتم من روزها به بوته های پسته رسیدگی میکردم و آن ها را پیوند میزدم.

یک روز که به خانه آمدم متوجه شدم که پیوند بوته ها کنده شده.از دیگران علت را پرسیدم.

گفتند :کار علی است.

با شنیدن این حرف عصبانی شدم و اورا تعقیب کردم تا کتک بزنم.اما پسرم گفت:من میخواستم به شما کمک کنم اما بلد نبودم...

درست همان شب خواب عجیبی دیدم.

حضرت سید الشهدا {ع}در همان مسیری  که من پسرم را تعقیب میکردم قرار داشت و من در حال تعقیب آن بزرگوار بودم.

از خواب که بیدار شدم متوجه شدم علی مقامش خیلی بالاست و مثل بچه های دیگر نیست.

وقتی علی شهید شد پیکرش ار به معراج شهدای کرمان آودند.

یک شب پیش از خاکسپاری با مادر و خواهرانش برای وداع به آنجا رفتیم.

در کنار پیکر او حال عجیبی داشتیم.

بعد یکی از خواهران شهید پیشانی بند برادرش را که مزین به اسم امام حسین {ع} بود برای یادگاری برداشت.

همان شب یکی از دوستان خواب میبیند که شهید در حالی که در یک باغ زیبا قرار دارد سرش درد میکند و اطراف سرش را با دستش گرفته.

شهید به ایشان میگوید :

برو به خواهرم بگو هرچه سریعتر پیشانی بند مرا برگرداند.!

وقتی روز بعد به کنار پیکرش رفتیم با تعجب دیدیم چهره شهید تیره شده !

بعد پیشانی بند را به سرش بستیم رفتیم برای مراسم تدفین و تشییع و...

ساعتی بعد وقتی کنار مزار برای آخرین بار به چهره شهید نگاه کردم با تعجب دیدم صورتش بسیار روشن تر و زیبا تر از قبل شده

و پیشانی بند یا حسین {ع}  بر چهره زیبای او جلوه گری میکند.

نام شهیــد:گمنـــآم....×

منبع:کتابــ زیبــای تـــآ کربلــــآ

دل نوشتـــ:خوش به سعادتــ شهــدا که عاشقان حقیقی بودند....

بنده حقیر ملتمسانه نوشتـ:بزرگوران در این شب هــا بنده حقیر را بسیار دعا کنید..

در پناه حق

یا زهرا{س}

ک.jpg