همیشه موقع خونه تکونی ها، کلی سالنامه از ابوی گرامی بود که تمیز میشد و در جای قبلی، جا می گرفت...این وسط یه اتفاق تکراری دیگه ای هم که می افتاد این بود که بنده اصرار می کردم که میشه این دفترها را بردارم و توش مطلب بنویسم که با مخالفت صاحبش مواجه میشد...

اون موقع ها مثل الان نبود که مدل به مدل دفتر وجود داشته باشه...وقتی می گفتی دفتر، یعنی یه دفتر کاملا معمولی که جلدش هم نازک بود...تازه از این مدل دفتر، همه داشتند(لبخند)

خلاصه که سالنامه با اون جلد شق و رقش خیلی باکلاس بود...

سالها گذشت...

مسئولیت اومد رو دوشم...

خودم شدم صاحب سالنامه...

الان علاوه بر سالنامه های ابوی گرامی، سالنامه های بنده هم هر سال مرتب میشن...هر وقت نگاه می کنم بهشون، خنده ام می گیره از اصراری که اون سالها داشتم و درک می کنم انکارهای پدرم رو...

صفحات سالنامه ها کامل پر نشده، اتفاقات در حد یه خط هستند...ولی وقتی نگاه می کنی، اون اتفاق دوباره مرور میشه..."عجب....پس این روز فلان اتفاق افتاده.."

عمر چه زود می گذره...انگار همین دیروز بود که اینجا شروع کردم به نوشتن....

آخرین جمعه سال و بلکه قرن هست...

نمی دونم در سال جدید، توفیق نوشتن پیدا می کنم یا نه؟...

ولی از صمیم قلبم خوشحالم که اینجا اتفاقات خوبی رو تجربه کردم...درس ها گرفتم که هیچ وقت در زندگی یادم نمیره....

رسم بر اینه که همیشه حلالیت بطلبی در انتهای سال...الان که دارم می نویسم تا سال جدید، یک روز و سیزده ساعت و هفت دقیقه باقی مونده...

الان که شما مطلب رو می خونید نمی دونم چقدر دیگه باقی مونده...و شاید وارد سال جدید شده باشیم...

در هر حال به نمایندگی از طرف گروه فانوس جزیره، حلالیت می طلبم...

خدا همه مون رو در رکاب امام زمان، شهید کنه صلوات

 

در هر حال بهار زیباست...حتی به همین علفهای کوچک هم نگاه کنی، لذت می بری...از بس قبلش پژمردگی دیدی، هر رویشی تو رو به وجد میاره....

دلتون همیشه بهاری..

ولادت سیدالساجدین، زین العابدین، علی بن الحسین سلام الله علیه و آله، بر همگان مبارک...

چه حس خوبیه وقتی میگی امام سجاد، یه رگ ایرانی داره(لبخند)

 

 

 


پی نوشت1:

ثواب این مطلب، تقدیم شد به شهید علیرضا قشنی