سلام علیکم

 

عزاداری هاتون قبول

 

شاید این جمله را زیاد شنیده باشید: "تاریخ را همیشه فاتحان می نویسند"

اولین باری که این جمله را شنیدم، از زبان یه بنده خدائی بود که خیلی هم ادعای عقل کل بودن می کرد و هیچ چیز و هیچ کس را غیر از خودش قبول نداشت! حتی وجود خالقش را هم منکر میشد!

چند شب پیش این جمله را باز شنیدم که به نظرم اومد توضیحاتی راجع بهش بنویسم...

یادمه بچه که بودم ابوی گرامی و شوهر خاله عزیز، هر هفته می رفتند جمعه بازار کتاب و هر کدوم یه سری کتاب می خریدند و پایه بودند برای مطالعه...بعد که این کتاب ها را بین خودشون جابه جا هم می کردند و تا چند وقتی صحبت های بینشون نقد و بررسی اون کتاب ها بود...تا کتاب های بعدی که دوباره همین داستان براش تکرار میشد...

این وسط مادر گرامی نیز عضو منظم کتابخانه محل که هر بار با کتاب های جدید، باب تازه ای را برای اهل کتاب! باز می کرد...این شد که مطالعه کتاب، همواره یه چیز جدائی ناپذیر بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود...

حالا کتاب های تاریخی و شعر، جای خود را داشتند...

اینها را گفتم که برسم به این مطلب که بسیاری از کتاب های تاریخی ای موجود، کتاب هائی بود که توسط یک ایرانی ترجمه شده بود...دقت کنید ترجمه شده بود..یعنی کتاب را یه فرد ایرانی ننوشته بود بلکه او صرفاً نتایج تحقیقات غربی های ایران شناس را ترجمه کرده بود...و این شخص کسی نبود جز "ذبیح الله منصوری"...

با همین مثال نقض به راحتی میشه به بی اساس بودن مطلب فوق پی برد...

 

حالا تصور کنید در واقعه عاشورا، لشگر به ظاهر مغلوب، لشگر امام بود...بنابراین بیشتر کاتبین واقعه عاشورا، از لشگر امام نبودند...اما واقعه را نوشتند...دشمن دید بیان این واقعه هم خیلی داره به ضررش تموم میشه، بنابراین سعی کرد واقعه را تحریف کنه...به همین خاطر، وقایعی که از عاشورا گفته میشه، را به طور دقیق نمی دونیم درسته یا نه؟ بلکه حدودی می دونیم اینها اتفاق افتاده...

مثلاً اینکه اول کی شهید شد و دوم کی را دقیق نمی دونیم اما اونطور که بیشتر نقل ها بیان داشته اند حضرت علی اکبر سلام الله علیه اولین شهید بنی هاشم بوده...

نقل شده که وقتی از امام اجازه گرفت به میدان بره، امام مکث نکرد و بهش اجازه داد، اما پشت سرش فرمود-نقل به مضمون: خدایا تو شاهد باش کی را دارم می فرستم...کسی که خَلقاً و خُلقاً بیشترین شباهت را با پیامبرت داره...کسی که ما هر وقت دلمون برای پیامبر تنگ میشد، به او نگاه می کردیم...." هی امام اینها را زمزمه می کرد: "علی جان، بعد از تو، خاک بر سر این دنیا"

 

می خواستم راجع به حضرت ابالفضل بنویسم....عجیب کلمات میره به سمت علی اکبر...

در کربلا فقط حضرت ابالفضل، سقا نبوده...ایشون در واقع علمدار بوده....علمدار، مسئولیت سنگینی بوده...همیشه علم را به کسی می دادند که هم شجاع بوده و هم وفادار...

چون اگه علم میفتاده، دیگه فاتحه لشگر را باید می خواندند....

اما حضرت ابالفضل، علاوه بر علمداری، برای خیمه ها آب هم میاورده...قبلش نفرات دیگه هم سقا بودند...از جمله علی اکبر...

حالا اون لحظه ای که حضرت وارد شریعه فرات میشه، و به گفته شاهدان، دقت کنید شاهدان، دست می بره تو آب و بعد آب نمی خوره، و مشکش را از آب پر می کنه، دارم فکر می کنم به چی فکر می کرد؟!

تا اینجا دیگه معلومه که تاریخ ولو به دست فاتحان!، تاریخه...خالی بندی نیست...

بزرگی می گفت تمام واقعه کربلا، توسط امام حسن، مدیریت شده بود...کی، کجا باشه...ماموریش چیه..همه اینها را امام حسن، تعیین کرده بود...حتی وقتی قاسمش اومد پیش امام حسین و امام حسین، اجازه نداد به قاسم، رفت و وصیت پدرش را آورد...حکم ماموریتش....امام حسین پذیرفت...

امام حسن، ماموریت امام حسین را هم جلو جلو گفته بود...و فرمود "لا یوم کیومک یا ابا عبدالله"...

حالا ماموریت ابالفضل هم معلوم شده بود دیگه...وقتی صدا زد "اخا ادرک اخاک..."....

دارم فکر می کنم شهدای کربلا وقتی در لحظات آخر، امام بالاسرشون بوده، می گفتند آقا از ما راضی هستید؟

اما حضرت ابالفضل، امام را با لفظ اخا صدا زد...وقتی مشکش پاره شد...آب را نخورد، تا به امامش برسونه...تا بچه های امامش آب بخورند...اما وقتی مشک پاره شد، صدا زد برادر....تصورم اینه...خجالت می کشید از امام زمانش....

خدایا به آبروی ابالفضل، ما را شرمنده امام زمانمون نکن...

خدایا به آبروی علی اکبر، قلب نازنین امام زمان را از ما راضی و خشنود قرار بده..

خدایا به ناله های زینب کبری، فرج امام زمان ما را برسان...

 


پی نوشت1:

بشنوید

 

پی نوشت 2:

بچه ها حواستون باشه ما هنوز انتقام سخت را نگرفتیم...مواظب خودتون باشید...مبادا از پا بیفتید...