سیاهِ سیاه بود...
گردنش هم آسیب دیده....
اومده بود برای مداوا...
با هر نفسش صدای "جیک جیک" میومد...یه کم بتادین ریختیم روی زخمش...ناله ش بلند شد...دل ما آتش گرفت...
جوجه فسقلی...
هنوزم برام قابل درک نیست که جوجه های یه روزه را زنده به گور می کردند....
بگذریم...
رفت توی آفتاب....از بس سیاه بود، بین سایه ها گم شده بود...
تفکر نوشت:
ما را بین تاریکی ها گم نکنی ها....به همین "اقرب من حبل الورید" بودنت دلخوشیم...
پی نوشت1:
برای سلامتی و فرج امام زمان ارواحنا لتراب مقدمه الفداء و عاقبت به خیری همه مون صلوات
پی نوشت 2:
می خواستم عنوان مطلب را بنویسم "نگو برو گمشو!" که یادم اومد بچه بودیم اگه یکی می گفت "گمشو" می گفتیم "من گم نمیشم، راه خونه مون رو بلدم"!
مثلاً جواب دندان شکن می دادیم اون موقع که جواب دندان شکن مُد نبود(لبخند)
ما که راه خونه رو گم کردیم باید چه کنیم ...
سلام