گفتم این چرا اینطوریه؟

گفت نیوکاسل گرفته...یه بیماری مخصوص پرندگان..۱۰روزی طول می کشه تا خوب بشه...

نگاه کردم به مرغه...گردنش کج شده بود. خیلی خوب هم نمی تونست حرکت کنه...حتی تو غذا خوردنش هم مشکل داشت...انگار بدنش فلج شده باشه...

رفتم یه گوشه نشستم...

دیدم مرغه با یه سختی ای خودش را کشون کشون رسوند بهم...

با گردن کج نگاهم می کرد...دلم کباب شد براش...

رفتم یه کم ارزن براش آوردم و دادم بهش...خیلی دوست داشت...برگ مو هم براش کندم و گرفتم سمتش...اونم با یه ولعی خورد...گرچه به سختی ولی خورد...

بلندش کردم و گذاشتمش سر جای اولش...اومدم که بیام دیدم دنبالم راه افتاد...نمی تونست درست بیاد...طاقت نیاوردم...برگشتم سمتش و دوباره براش برگ چیدم و بهش دادم...

 

 

 

تفکر نوشت:

وقتی بنده گنهکار با گردن کج میاد به درگاهت، هیهات که ردش کنی...


پی نوشت۱:

عید همه مبارک

 

پی نوشت۲:

سیدهای عزیز، با زبون خوش! از حالا خودتونو معرفی کنید برای عیدی دادن وگرنه پویشی راه میفته که بدا بر احوالتون(لبخند)

 

پی نوشت۳:

به یاد همه شهدا، خصوصا مرتضی حسین پور معروف به حسین قمی، یه صلوات بفرستید