-بلدی نقاشی بکشی؟

-نه...

-چرا؟

_چون دستم می لرزه، خطوط را کج و معوج می کشم....

-خب اشکال نداره....

-یه دستت را بذار و  و با یه دست دیگه ت، دور این دستت را بکش. به همین راحتی....حتی اگه خواستی می تونی حالت انگشتانت را به هر حالتی که می خوای در نقاشیت، تغییر بدی....

بعد بیا فکر کن با این طرحی که کشیدی، چی میشه ساخت؟


پی نوشت۱:

دوستانی که نمی خوان از دستهای خودشون کمک بگیرند، از دستان یه نفر دیگه استفاده کنند...یا حتی از وسایلی که اطرافشونه...


لطفا این کار را انجام بدید، تا عرض کنم(لبخند)


پی نوشت ۲:

علاقه مندان نیز می توانند آثار خود را به نشانی همین جا، ارسال کرده تا از خلاقیت حاصله، ایده های نو بر انگیزد(لبخند)




عارضم خدمت شما که اولا ممنونم از همه کسانی که در خفا و آشکارا، این کار را انجام دادند هر چند فقط یک اثر به دست ما رسید(لبخند) اما هدف، مطلب دیگری بود...

همین اول کار بگم کتاب زیر گر چه برای کودکانه اما به هر حال ما هم روزی کودک درون داشتیم که برای بعضی می خوابه و برای بعضی همیشه بیداره و پر جنب و جوش(لبخند) و برای بقیه هم در فرزندانشون تکثیر میشه...خلاصه که این کتاب، ظاهرا کتاب خوبیه چون به چاپ دوم هم رسیده، هر چند ما هم هنوز نخوندیمش(لبخند)


بگذریم....

دست همیشه مَثَل خوبیه از تفاوت های یک جامعه....این جامعه می تونه جامعه خانواده باشه تا جامعه جهانی....
چون انگشتان دست در عین اینکه شباهت های زیادی دارند کاملا متفاوتند...و البته گاهی وابسته...
مثلا انگشت شست، با اینکه جدای از بقیه قرار داره ولی در عین حال، حواسش به همه هم هست و کمک حال اونهاست....با تک تک انگشتان، می تونه ارتباط برقرار کنه و این را مدیون پایین تر قرار گرفتنش از بقیه است...به عبارتی متواضع تره...و درست زمانی که انگشت شست، تموم میشه، به فاصله های کمی، بقیه انگشتان شروع می شوند...

انگشت اشاره...اسمش روشه دیگه...برای اشاره کردن، هشدار دادن و اینها استفاده میشه و تقریبا پرکاربردترین انگشت دسته اما در عین حال، بیشتر از بقیه هم، در معرض خطره....
بعد از اون می رسیم به بلندترین انگشت، که انگشت وسطیه...
اگه خمش کنی، بلافاصله انگشت کناریش هم خم میشه....همون انگشتی که معمولا انگشتر داره....
این دو تا انگشت خیلی به هم وابسته هستند...خصوصا انگشت بلندتر به اون یکی انگشت....
و نهایتا انگشت کوچک....ظاهرا کوچکتر و ظریفتر از بقیه است اما می تونه کارهائی انجام بده که بقیه با همه بزرگیشون نمی تونند....مثلا وقتی می خوای مطلبی روی کاغذ بنویسی، اگه همین انگشت کوچک نباشه، بقیه انگشتان، تکیه گاه خوبی ندارند بنابراین کار نوشتن، لنگ می مونه....

و در پسِ همه اینها، مچ دست قرار می گیره....
اگه حرکت نکنه، انگشتان دست فقط می تونند، به جلو و عقب، خم شوند، نمی تونند در همون نقطه ای که ایستاده اند، یه چرخ بزنند و ببینند پشت سرشون چی بوده و حالا چه وضعیتی دارند...در واقع اگه خواستند از حالِ قبلی ها، با خبر باشند، باید عقب عقب بروند تا به اونها برسند و تمام پیشرفت ها را زیر پا بذارند... و اگه در جائی که قرار دارند، نمی دونند کجاست و آینده چی میشه، هیچ چاره ای ندارند جز اینکه اونقدر بروند جلو، تا سرشون به سنگ بخوره...
بنابراین این مچ دسته که این امکان را براشون فراهم می کنه که به بیراهه نروند....

بعد، این مچ دست، زمانی قدرتش نشون داده میشه که انگشتان به دورش باشند و مهمتر اینکه این انگشتان، همگی سر به خاک(کف دست) نهند...حول یه محور. هر چه سجده اینها بیشتر باشه، قدرت مچ دست، بیشتر بهشون نشون داده میشه....پس مجموع اینهاست که قدرت آفرینه....

خب حالا چه ربطی داشت به نقاشی؟
عرض می کنم...

وقتی یه نفر از بیرون ماجرا این دست را نگاه می کنه، قادره که برخی را حذف کنه تا طرحی نو بکشه....حتی زمانی که هیچ کدوم از انگشتان دست، حاضر نیستند از هم جدا شوند هم، براشون طرح و نقشه داره....نمونه ش همین طاووسی که می بینید...
ظاهر امر قشنگه، چون طرحی نو در انداخته اما اینها همه رنگ و لعابی بیش نیست....قدرت نداره...فقط رنگه....بستگی داره به اینکه اونی که داره رنگ می کنه، هدفش چیه؟

به قول شاعر وطن:

"مرگا به من که با پر طاووس عالَمی
یک موی گربه وطنم را عوض کنم..."