بسم الله
سال نو همه بزرگواران مبارک باشه، عید ما یادتون نره (لبخند)
منتظر بودم خیلیها در پست قبلی برام جمله یا توصیهای داشته باشند بعنوان عیدی که نشد
همان طور که حدس میزدم موقع سال تحویل در مسیر بودم و تجربه خیلی خوبی به دست آوردم، بعد از سال تحویل رسیدم به بیمارستان صحرایی امام رضا ع نزدیک هویزه
یه جای خیلی پرت و خلوت
قرار بود با کاروان بریم برای بازدید از مناطق عملیاتی ولی خوب از اونجا که هرچی خدا بخواد همون میشه، تصمیم گیر ما نیستیم (لبخند)
خانواده رو با کاروان فرستادم و خودم در این بیمارستان به کاروان ملحق شدم
من حدود ساعت 20:30 رسیدم بیمارستان صحرایی و کاروان حدود 12:30 شب رسید اونجا
اون تجربه خوبه که گفتم در این فاصله زمانی بود که اگه بشه در یکی دو قسمت می نویسم اینجا
هیچ کسی غیر از خادمین در بیمارستان حضور نداشت، و چون جمعیت نیامده بود خادمین پخش و پلا بودند ...
من تیپم و لباسهام به کسی که اومده باشه برای راهیان نور نمیخورد خیلی
یه آقا اتو کشیده با کت و شلوار و کفش هایی که هنوز خاکی نشده باشه
کمی خادمین تعجب کرده بودند که من اینجا چیکار میکنم
کاروان ما تازه از منطقه شلمچه راه افتاده بود و زمان بود که برسه به اونجا
چون کمی تیپم نمیخورد رفتم و کت رو درآوردم و در یکی از اتاقها گذاشتم
توی اتاقها پر از پشه بود
خدا رحم کنه به کسایی که امشب اینجا میخوابن با این پشهها ...
رفتم در محوطه
برادر اون چراغهای سبز و قرمز چیه اونجا ؟
اونجا رو حالت معبری باز کردیم برای کسایی که میخوان قدم بزنن و خلوت کنند، انتهای معبر هم تعدادی قبر برای خلوت و مناجات آماده کردند
آرام، آرام به سمت معبر قدم میزدم
سکوت خیلی خوبی بود و بهترین فضا برای قدم زدن و فکر کردن
من این محل رو به باند فرود تشبیه کردم
دقیقا مثل جایی که هواپیما فرود میاد
اما اینجا مخصوص فرود نفس بود
جایی که کسی نبود
کسی هواسش به تو نیست
خودتی و خودت
ادامه داستان در پست بعدی انشاالله