وبلاگی گروهی

۱۱۲ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

انگشتــ و انگشتــر...×

بسم ربـــ الشهـــدا...


فکر میکنم سال 73 بود و یا 74 که عصر عاشورا بود...







ادامه مطلب...
۰۸ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پاسدار سنگر

این دیونه دیگه کیه؟

بسم الله الرحمن الرحیم

ادامه خاطرات حاج عمو2

جلوی سرویس سمت راست راننده دوتاصندلی هست ،‌ یه مهندس داریم
ادامه مطلب...
۰۶ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۲۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

راننده سرویس نه راننده تانک

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم


اومدم توی سرویس ، امروز خیلی شلوغ بود ؛ یه جا جلوی جلو کنار دست راننده بود ، رفتم نشستم ...

ادامه مطلب...
۰۴ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۳۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

عاشق حقیقی...×

بسم ربـــ الشهـــدا...}


نمــاز های عباس با آرامش خاصی همراه بود.


http://dl.aviny.com/Album/defa-moghadas/Shakhes/babaee/kamel/13.jpg


ادامه مطلب...
۰۱ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پاسدار سنگر

نــمــاز قضــــا...×

بسم ربــ الشهـــدا...}


مدتی بود وقتی محمـــــد از نماز جماعت برمیگشتـــ خانـــه....



http://sangariha.com/i/attachments/1/1420039975885953_large.jpg



ادامه مطلب...
۲۴ دی ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پاسدار سنگر

خوابی یا بیدار؟!!!

زمستون خیلی سردی بود...

رسیدم خونه رفتم کنار بخاری تا گرم بشم....کم کم چشم هام سنگین شد و همون جا خوابم برد....

خواب بودم که حس کردم دستم یه کم می سوزه!!! اما قابل تحمل بود!!!!!!

خلاصه یه ساعتی خوابیدم و وقتی بیدار شدم دیدم دستم چقدر می سوزه!!!!!یه نگاه کردم بهش که دیدم اوه اوه اوه...چنان تاولی زده که بیا و ببین...

نگو اون موقع که تو خواب دستم می سوخت اتفاقاتی می افتاده که خواب باعث شده بوده دردش را حس نکنم....و شاید بهتره بگم دردش اونقدر برام اهمیت نداشته و تحمل می کردم...

و همین درد، وقتی بیدار شدم اونقدر شدت گرفت که اثرش به وضوح مشخص بود....


تفکر نوشت:

ادامه مطلب...
۲۲ دی ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۳۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده