وبلاگی گروهی

۱۱۲ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

فحش نده!

سلام علیکم
 
حالتون چطوره؟
ان شاء الله خوب و سلامت باشید
 
بابت صبوری ای که به خرج دادید سپاسگزارم
 
قرار بود این مطلب را صبح زود بنویسم اما نشد...
الان می دونم حکمتش چی بوده(لبخند)
 
دیدن این صحنه زیبا که عکسش داغ داغه...
ادامه مطلب...
۰۵ مرداد ۹۸ ، ۰۸:۰۰ ۱۵ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
رزمنده

پشت گلها، خبری است!

داشتم تو ظل آفتاب می رفتم...اونم پیاده...اونم از سربالائی...

ساعت 2 بعد از ظهر...

خیلی داغون گرم بود...

یهو دیدم از دیوار یه خونه ائی، کلی گل قشنگ آویزونه...رفتم سمت گل ها که عکس بگیرم...دیدم به به...

ادامه مطلب...
۱۵ تیر ۹۸ ، ۰۸:۰۰ ۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
رزمنده

کربلا منتظر ماست...بیا تا برویم...

سلام علیکم


شهادت صادق آل محمد سلام الله علیهم اجمعین بر همگان تسلیت باد...

بابت تاخیر امروز صمیمانه عذر خواهی می کنم..

عارضم خدمت شما که یه سال یکی از رفقا اومد و گفت فلانی خواب دیدم یه نفر اومد به من و تو گفت اگه می خواهید برید کربلا، یه نذری برای امام صادق بکنید...خلاصه که یادت نره...

یادم رفت...

خودش یه نذری کرد و همون سال رفت کربلا...

روزی که می خواست بره گفت نذرت را به جا آوردی؟

گفتم کدوم نذر؟

گفت عجب...

تازه یادم افتاد

نمی دونم چی شد که گفتم 68 روز، روزی 10 تا صلوات می فرستم برای امام صادق

اصلا این 68 از کجا اومد نمی دونم...ولی برام جالب بود که در انتهای ختم، غواص ها را تشییع کردیم...کربلا خودش اومده بود....

حالا از اون سال هر وقت شهادت امام صادق میشه یادم میفته...

ادامه مطلب...
۰۸ تیر ۹۸ ، ۱۳:۰۸ ۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

تابستان داغ!

سلام علیکم


به اولین روز از فصل تابستون امسال خوش اومدید...

از امروز رسماً تابستون شروع میشه(لبخند)

اون موقع ها که مدرسه می رفتیم، به محض اینکه تابستون شروع می شد کیف دنیا را می کردیم...حالا انگار قراره چه اتفاقی بیفته(لبخند)

و البته تلویزیون هم این اشتیاق را تشدید می کرد...

ببنید لطفا

ادامه مطلب...
۰۱ تیر ۹۸ ، ۰۸:۰۰ ۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
رزمنده

شاعری هم حکایتی دارد!!..

 

 
زاغکی تکه بیسکویتی دید
"به دهان بر گرفت و زود پرید"
ادامه مطلب...
۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۵۲ ۱۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
رزمنده
دوشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۸، ۰۶:۴۸ ب.ظ مرتضی نظری
مدبر الّیل والنهار

مدبر الّیل والنهار

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام دوستان،هفت ماه از خراب شدن زندگیم میگذشت، زمان اعتکاف رسیده بود، فکر اینکه لحظه سال تحویل توی اعتکاف باشم برای من خیلی جذاب بود! یه جورایی یه دعوت خیلی خاص میدیدم این حال و روز رو... از دوران دبیرستان به جز 2-3 بار بقیه سال هارو معتکف شدم... سال قبل هم نشد که معتکف بشم و اینبار اگر نمی‌رفتم دلم خیلی میشکست... از طرفی حکم جلبم هم برای مهریه صادر شده بود و من عملا فراری هستم! از طرفی میدونستم که همسرم میدونه من چقدر به اعتکاف علاقه دارم و به احتمال خیلی زیاد میرم... هرچند که جای همیشگی من رو که سجادیه امل بود رو هم میدونست که اونجا پاتوقم هست برای اعتکاف! این ریسک رو به جون نخریدم که حتی توی سایر مساجد شهرمون هم معتکف بشم... چون اگر توی این مراسم یکی بیاد جلبت رو بگیره و بندازتت گوشه بازداشتگاه خیلی بد میشه برای آدم! تصمیم گرفتم که برم توی یک شهر دیگه و معتکف بشم... یک شهر دیگه که از وطنم حد ترخص رو رد نکنم! فریدونکنار! چون خونمون بین امل و فریدونکنار هست برای همین هر دو شهر میتونم معتکف بشم(البته بعدا فهمیدم که اگر نذر میکردم هر جایی میتونستم معتکف بشم!) توی نت جستجو کردم که اصلا توی فریدونکنار کدوم مسجدش اعتکاف برگذار میکنه، که دیدم تعدادشون کم هم نبود! مسجد جامع رو انتخاب کردم برای رفتن، مسجد جامع فریدونکنار مسجد با صفایی هست و یکی دوبار هم توش نماز خوندم، با نیت رفتن به مسجد جامع رفتم به فریدونکنار، خیابون ها به حدی ترافیک داشت که نتونستم پیش مسجد جایی برای توقف پیدا کنم، به این فکر افتادم که شب اخر که برادرم اومد دنبالم با ماشین کجا بایسته؟ این شد که رفتم مسجد فاطمه‌الزهرا فریدونکنار برای ثبت نام اعتکاف! با وجود اینکه کمی جلوتر از این مسجد هم مسجدی بود که هزینه ثبت‌نام رایگان بود اما یه حسی بهم گفت همونجا با صرف مبلغی ثبت‌نام کنم!
ادامه مطلب...
۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۴۸ ۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مرتضی نظری