عید همگی مبــارکـــ
سادات ویژه دعامون کنن
هر کسی در زندگی اش غمها و مشکلاتی دارد که به هر دلیلی نمیتواند با کسی مطرح کند...
خدایا فهمی عطا کن تا قدر این مشکلات را بدانم
خویشتن داری و صبوری از لطفهای عظیم الهی است و خدا علم و حکمت را به کسانی که این خصلت را دارند عطا میکند
همیشه به خودم دیکته میکنم که ببین چقدر در سختیها و خوشیها در قبض و در بسط در اقبال و ادبار اهل صبر هستی و چقدر اهل ستاری عیوب دیگران هستی هر چه قدر اینها در تو تقویت شد بستر نفس را برای اعطای موهبتهای الهی فراهم کردی
یک روحانی از قول دوست هم درس خود تعریف میکرد که ایشان چشم باطنش باز بود و میگفت من نمی توانم به شهر خودم بروم
پرسیدم چرا؟ گفت : بعضی از اقوام حتی نزدیک را وقتی مشاهده میکنم میبینم حتی نسبت به ناموس من چشم بد دارند و از وضعیت چهره ها که دیگر نپرس. شب و روز دعا میکنم که خدا این دید را از من بگیرد. همه باطنها را مشاهده میکنم و حتی نباید کوچکترین تغییری در رفتارم با آنها ایجاد شود. گاهی نزدیکان بدترین ظن ها را نسبت به من دارند ولی من باید رفتاری طبیعی داشته باشم و به هیچ کس هم نگویم....
دیگر تابش را ندارم...
نگاه مصطفی بی اختیار ارمیا را و نمازش را ترجیح داد.
- السّلام علیکَ ایّها النّبی و رحمة الله و بَرَکاتُه .
السّلام عَلَینا و علی عِباده الله الصّالحین.
باز هم مکث همیشگی ارمیا . به اینجای نماز که می رسید صورتش در هم می رفت.فکری به پیچیدگی و درهم ریختگی موهایش به جای روی سر ، توی سرش ریشه می دواند:
- من چه ربطی به بندگان صالح خدا دارم؟ شاید خدا خواسته مرا مسخره کند. من با ...
و بعد گناهان کوچک و بزرگش را به یاد می آورد. خجالت مثل برق گرفتگی می لرزاندش و بعد هم متوجه مکث زیادش می شد.
-السّلامُ علیکُم و رحمة الله و بَرَکاتُه.(1)
{بسم ربــ المهدی فاطمهــ...}
یـــا مهـــدی....
دیگر نمیدانم که چطور میتوانم
با قلمم از دلتنگی سالهای فراق صحبت کنم...
دیگر نمیدانم که چطور میتوانم
از دلی که سالهاست مولــایش را ندیده صحبتــ کنم
دیگر نمیدانم که چطور میتوانم
چند ماه پیش در یکی از وبلاگهای مذهبی توصیه ای از مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی درباره صدقه دادن خوندم...
رفتی عرفه...
رسیدی به اون قسمت که فرمود "وَاَکْمِلْ لَنا حَجَّنا..."
فکر کردی چرا حسین مناسک حج را رها کرد؟...
برخی میگن بابت اینکه دشمن می خواست تو مسجد الحرام، با حسین بجنگه و نباید حرمت کعبه از بین میرفت...
اما به نظرم اگه این اتفاق می افتاد اون قدر که به ضرر دشمن بود به ضرر حسین نبود....
دارم فکر می کنم حسین می خواست بگه حتی حج تو اگه با ولی نباشی، قبول نیست...
"کعبه، سنگی است که ره گم نشود..."
هر که با ولی است بسم الله...دیانت تو باید با سیاست تو، یکی باشه و برعکس...