به نام خدای بخشنــده ...
*سلــام ،بدون مقدمــه»
×تا حالا شده به این فکر کنید:
که اذکار گفتن چقدر میتونه در طول زندگی تاثیر داشته باشه؟!
×تا حالا شده به این فکر کنید:
که میتونید با گفتن ذکر صاحب دنیا و آخرت شوید؟!
×تا حالا شده به این فکر کنید:
که میتونید در عرض چند دقیقه ثواب یک عمر زندگی رو بدست بیارید؟!
هستند،بنده میخرند و آزاد میکنند ، ما که نداریم چیکار کنیم؟!
پولدار ها به مکه میروند و ما که پول نداریم چه کنیم؟!
پولدار ها صدقه میدهند ،مسجد میسازند و به فقرا کمک میکنند، ما که نداریم چه کنیم؟!
پولدار ها به جبهه ها کمک میکنند و جهاد میکنند ، پس ما چه کنیم؟!
آنها بهشت را میخرند اما ما هیچی...
حضرت {ص} فرمودند :
/ من به شما چیزی یاد میدهم که دست خالی نروید/
کسی که روزی صد بار الله اکبر بگوید بالاتر از صد بنده آزاد کردن است.
کسی که روزی صد تا سبحان الله بگوید انگار که صد شتر را قربانی کرده باشد.
و کسی که صد بار الحمدالله بگوید از این بالاتر است
که صد تا اسب با زین و رکاب برای خدا به جنگ بفرستد.
و کسی که روزی صد بار لا اله الا الله بگوید عملش از همه افضل تر است....
×تفکر نوشتــ: پس هیچکس فقیر از این دنیــا نمیرود....
×پی نوشتــ: شروع کن دیگه، بســم اللــهــ.*
منبع:سخــنان حاج آقــا مجتهدی تهرانی**
سلام برادر
از طولانی بودن این داستان پیشاپیش عذر خواهم
آورده اند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او. شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.
شیخ پیش او رفت و سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داد و پرسید چه کسی هستی؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی. فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می کنی؟ عرض کرد آری.
بهلول فرمود طعام چگونه می خوری؟ عرض کرد اول «بسم الله» می گویم و از پیش خود می خورم و لقمه کوچک برمی دارم، به طرف راست دهان می گذارم و آهسته می جوم و به دیگران نظر نمی کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی شوم و هر لقمه که می خورم «بسم الله» می گویم و در اول و آخر دست می شویم.
بهلول برخاست و فرمود تو می خواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی دانی و به راه خود رفت.
مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه کسی هستی؟ جواب داد شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمی داند.بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را می دانی؟ عرض کرد آری. سخن به قدر می گویم و بی حساب نمی گویم و به قدر فهم مستمعان می گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می کنم و چندان سخن نمی گویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می کنم. پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد.
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمی دانی. پس برخاست و برفت. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او کار است، شما نمی دانید.
باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه می خواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می دانی؟ عرض کرد آری. چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب می شوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (ص) رسیده بود بیان کرد.بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی دانی. خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمی دانم، تو قربه الی الله مرا بیاموز.
بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم. بدان که اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از این گونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود.
جنید گفت: جزاک الله خیراً! و ادامه داد: در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود، هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد و در خواب کردن، اینها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد.