یاقدیر
سر میز غذا توی محل کار نشست، گفت
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
نشسته بود کمی آنطرفتر از من و داشت عادی نفس میکشید،
دو کیلو پیاز ریز برای ترشی گرفته بودیم،
میگن کفشدوزک، هم سوسک هست، هم شکارچی
داشت از خودش تعریف میکرد، از مدارک تحصیلی عالیش،