شاگرد: استاد، چکار کنم که خواب امام زمان(عج) رو ببینم؟
استاد: شب یک غذای شور بخور،آب نخور و بخواب. شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت.
شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب میدیدم! خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب مینوشم،کنار نهر آبی در حال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانه ای مشغول...!
استاد فرمود: تشنه آب بودی خواب آب دیدی؛ تشنه امام زمان(عج) بشو تا خواب امام زمان(عج) ببینی !
هنوز آن کاغذ را دارم .
شرایطش را خلاصه رویش نوشته بود و پایینش را امضا کرده بود.
تمام جلسه خصوصی صحبت ما درباره ازدواج ختم شد
به همان کاغذ،مختصر ومفید.
بعد از باسمه تعالی ده تا از نظراتش را نوشته بود.بعضی هاش اینطور بودند:
اینو شنیدین؟!
آرزوهایت را جایی بنویس و یکی یکی از خدا بخواه، خدا یادش نمیره اما تو یادت میره چیزی که الان داری آرزوی دیروزت بود.
من از سال 88 یه دفتر دارم که بعضی شبها تو این دفترم به خدا نامه می نویسم.
واسه خدا از آرزوهام می نویسم از درد دلهایی که جز به خودش به هیچ کس دیگه نمیشه گفت، از شادی ها و موفقیتهام براش می گم و ازش تشکر می کنم.
یه روز یکی از دوستام مسیجی برام ارسال کرد که واسم جالب بود، همون متنی بود که بالا نوشتم. آرزوهایت را جایی بنویس...
داشتم به این فکر میکردم که چقدر این وبلاگ جالب شده!
یکی شعر میذاره یکی حدیث!یکی نظراتشو میبنده یکی تصویر نوشت میذاره!!
خلاصه تنوعش زیاده و جالب! یکم خودمون رو تحویل بگیریم،چقدر تواضع آخه؟ :)
همچین امروز(یعنی شنبه) که داشتم میچرخیدم توی وب کلی خوشم اومد!بار مثبت داشت!