بازم سفر چند روز افتاد عقب و ان شاالله دوشنبه راهی هستیم ...

دقیقا روز دوم محرم ما هم وارد کربلا می شیم ..

شب جمعه کربلا ... (چقدر دوست داشتم که شب جمعه کربلا باشم با تعریف هایی که شنیدم بودم)

کاش گوشی داشتیم و چشمی که صدای زنگ کاروان را حداقل می شنیدیم که نداریم یا صدای حزن شب جمعه را ، صدای مادری که ناله می زند ( اما گه گوشش را داشتیم می مردیم )

از مجازی ها لیستی تهیه کردم که یادم نره و حقیقی یادشان کنم حتی آنها که نمی دانند که ما مسافریم

.

یاد پدر بزرگ و همسرشان که سفر قبل همسفرمان بودند بخیر امسال تقریبا 12 سال از اون روزها میگذره

سفر اول نوجوان بودم و خودم جدای از کاروان میرفتم توی حرم ها ، بیشتر هم جلوی گنبد می نشستم

یکی از هم کاروانیها یه بار اومده بود ببینه ما کجا میریم تنها و چیکار میکنیم ... بعد برای مادرمان تعریف کرده بود

رفت قبلمان هم حکایت ها دارد

.

حرف دل نوای وب ...