وبلاگی گروهی

دَرهمی

داشتم فکر میکردم چه تصادف باحالی پارسال هم سوم خرداد اینجا من پست گذاشتم،یه سعادته دیگه!!
حالا میخوام پست بذارم،منتهی با چارتا عکس و صوت و اینا که حق جنوبیا ادا نمیشه!کاری هم که از دستمون برنمیاد!!
پس بسنده میکنیم به یه تبریک هرچند میدونم کمِ!!
اما موضوع بعدی گفتم یکم طتز بذارم شادشیم!بعد دوباره گفتم انقدر این تلگرام و کانال و گروه ها طنز میفرستن من جدیدترینشونم بذارم باز قدیمیِ!!!
موضوع بعدی گفتم یه نکته ایی پندی کوتاه از کتاب مثل شاخه های گیلاس بذارم،همزمان که میگشتم برای این چشمم خورد به یه طنز خوشگلی حالا هردوشو میذارم!!

این  نکته اش:

فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّیِّنًا لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى

سوره طه/44


باز ها دائم قیچی را تیز میکنند،چرا؟چون به پارچه خورده است و پارچه نرم است و نرمی پارچه آن را کُند مکند.یادت باشد بعضی ها مثل قیچی هستند میخواهند توراقیچی کنند جدا کنند با آنها نقش پارچه  را، نقش ابریشم را بازی کن آنها هم کند میشوند دست بر میدارند.فرعون قیچی بود خدا به موسی گفت ابریشم باش،یعنی با او نرم رفتار کن نرم سخن بگو:


فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّیِّنًا



این هم طنزش:
پیامبر(ص) درجمع اصحاب و انصار نشسته بودند و پای مبارکشان خسته شده بود؛ ولی با توجه به حیا و ادب بسیار بالایی که داشتند، پای مبارک را دراز نمی کردند. پس از گذشت لحظاتی، یک پایشان را دراز کردند و از حاضران پرسیدند: « این پای من، به چه چیزی شبیه است؟! »

هر یک از حضّار، به مقتضای ذوق و سلیقه خود، تشبیهاتی کردند و پیامبر هیچ یک را نپذیرفت

گفتند: « یا رسول اللّه! خودتان بفرمایید که پای مبارکتان شبیه به چیست؟ »

حضرت، تبسمی کرده و پای دیگرشان را نیز دراز نموده و فرمودند: « آن پای من، به این پای من شبیه می باشد.» ( و اینچنین رفع خستگی کردند )

۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۲
وخدایی که دراین نزدیکیست ..!

وقت ندارم!

خیلی بچه بودم که خواهرم یه کتاب از کتابخونه گرفته بود در مورد علائم ظهور...

ما هم علاقه مند!! نشستیم به خوندن کتاب...

ادامه مطلب...
۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۵۹ ۱۸ نظر موافقین ۱۵ مخالفین ۰
رزمنده

جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد

حتما اکثر شما شنیدید این روایت رو که در بحار مجلسی نقل شده: "به کمونم از امام باقر(ع) باشه"


اگر ابوذر میدانست آنچه را که در قلب سلمان است می گفت: خدا قاتل سلمان را رحمت کند...


البته در افضلیت سلمان پارسی نسبت به ابوذر غفاری تردیدی نیست... اما ابوذر هم کم انسانی نبود... تمام زندگی اش و دغدغه اش دین خدا و خاندان عصمت و طهارت بود... بر کسی پوشیده نیست که در دفاع از مولایش علی (ع) چه رنج ها که تحمل نکرد... و روایت از معصومین کم نداریم که در شان و منزلت والای ابوذر بیان شده...


تحلیل شما چیه؟... چرا ابوذر به این عظمت و به این ایمان راسخ اگر باطن سلمان را مشاهده کنه میگه خدا قاتلش رو رحمت کنه...

در برخی نقلها دیدم گفته شده : اگر ابوذر میدانست آنچه که در قلب سلمان میگذرد به خدای سلمان کافر میشد...


شاید بعضی ها بخوان بگن روایت معتبر نیست... اما به نظر من اگه روایت معتبر هم نباشه که هست... چیزی از صحت این جمله کم نمیکنه..چون حقیقتی رو بیان کرده... جمله ای حکیمانه هست... به نظر شما چرا اینجور هست؟...

ادامه مطلب...
۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۷:۰۷ ۵ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
صالح

جوان روغن نباتی!!

-نگاش کن...وای وای وای وای...آخه به اینم میگن جوون؟!

ادامه مطلب...
۲۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۰۰ ۹ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
رزمنده

امشب همه والشمس بخوانید

به حق جوون ارباب زیارتشون روزیمون بشه صلوات

عاقبتمون ختم به خیر

عیــدتـون مبــارکـــ

هر تیک یک صلوات :)

۲۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۲۵ موافقین ۱۹ مخالفین ۰
وخدایی که دراین نزدیکیست ..!

بیوگرافی یه بنده خدا

یه بنده خدایی بوده که ما فقط بعنوان یه شاعر میشناسیمش اما جایگاه علمیش خیلی خیلی بالاتر بوده،

خیر دیده اولین کسی بود که نشون داد معادله درجه سوم ممکن بیش از یک جواب داشته باشه یا اصلا جوابی نداشته باشه و مارو به دردسر انداخت!!

یکی دیگه از کارهایی مهم و خوشگلی که داشتند اصلاح گاهشماری ایران در اون زمان بوده(زمان سلجوقی)،یعنی مدار گردش کره ی زمین به دور خورشید رو تا 16 رقم اعشار حساب کرده!!خب بیکار بوده دیگه بنده خدا!!!

اون زمانی که زندگی میکرده همه بعنوان یه فیلسوف و ریاضیدان میشناختنش،اما ماها نیست خیلی ادبیاتی هستیم بعنوان شاهکار ادبی و رباعی سرا میشناسیشم!!حالا یا ما خیلی باحالیم یا اون زمانی ها!!

خلاصه یک اعجوبه ایی بوده افتاده بوده روغلتک و تِم کار دستش اومده بوده هی مینوشته درمورد فیزیک و هواشناسی و ستاره شناسی و... هم نوشته بوده،خیلی علاقه به بدبخت کردن ما داشته یحتمل!!

ولی ایشون یه رباعی دارن که باید بگم اگه ایشون با این همه علم و بحث و درس اینو گفته من دیگه حرفی ندارم!!

هرگز دل من ز علم محروم نشد

کم ماند ز اسرار که معلوم نشد

هفتاد و دوسال فکر کردم شب و روز

معلوم شد که هیچ معلوم نشد


و اوشون کسی نیست جز حکیم فاضل،نادرهء فلک،علامه دوران حکیم عمر خیام


به مناسبت فردا که روز بزرگداشتشونه،گفتم یه چند خظی بنویسم،اگه یوقت خبرنگاری کسی فردا سرراهمون سبز شد گفت از خیام چی میدونی نگیم یه بیت شعر اون هم "این غافله عمر عجب میگذرد..." چون صد بار باصدای معین گوش کردیم؛ما که نـه توتاکسیا شنیدیم یعنی!

:)


۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۰۰ ۱۳ نظر
وخدایی که دراین نزدیکیست ..!