مهدی از بقیه بچه ها اعتدال بیشتری داشت... اون شب خونه سید دعوت بودیم...
هنوز نیم ساعتی مونده بود تا افطار... خونه سید یه هال داشت و و یکی از اتاق خواب
هاش هم خیلی بزرگ بود... برای خودش هالی بود... خانمها توی اون
اتاق خواب نشسته بودن و ما آقایون هم توی هال بودیم...
مهدی قلم
خطاطی و دواتش رو از کیفش بیرون آورد و مشغول نوشتن شد...
خطاطی رو خیلی دوست داشت... میگفت خطاطی موجب توحد پیدا کردن قوه خیال میشه...
یکی از آقایون
وقت اومدنش به خونه سید خیلی توی ترافیک مونده بود... میگفت بعد متوجه شدیم که اون
ترافیک به خاطر یه تصادف خیلی جزئی ایجاد شده بود... میگفت فقط چراغ راهنمای ماشین
طرف شکسته بود هیچ کدوم از طرفین هم زیر بار نمی رفتن... نه اون که مقصر بود حاضر
به پرداخت غرامت میشد نه اون که فقط چراغ راهنمای ماشینش شکسته بود کوتاه می
اومد... لذا یه اتوبان بزرگ و پر رفت و آمد رو بسته بودن تا افسر راهنمایی رانندگی
بیاد و کروکی بکشه و ...