وبلاگی گروهی

۱۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است

چرا ماسک زدی مومن خدا ؟

گفتم: چرا ماسک زدی مومن خدا ؟ هوا که خوبه ، آلودگی هوا اعلام نشده .. نکنه میخوای شناسایی نشی ؟ (لبخند)

گفت : شیمیایی هستم  ، نمیتونم باید مراقب باشم.

گفتم : سنت نمیخوره به جبهه ، ماهم یه رفیقی داریم که بعد جنگ به دنیا اومده ولی تو خاطرات دفاع مقدس سیر میکنه و هی میگه که تو جبهه که بودیم اینجوری و اونجوری ، توی سنگر اینجوری بودیم و اینطور عمل میکردیم

گفت : واقعا جبهه بودم .

گفتم : آخه خیلی جوانی و باورم نمیشه

گفت : من 9 سالم بود که رفتم جبهه ، با رفیقم

گفتم : بیشتر از سن تو رو نمی بردن چطور رفتی جبهه

توی همین حال دست کرد توی کیفش و عکس جبهه اش رو در آورد

ادامه مطلب...
۰۱ مهر ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۵۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

تعطیلات تعطیل!

31 شهریور...آخرین روز تعطیلات...
این روزها، بیشترین دغدغه ای که داشتی چی بوده؟...غیر از اینه که سال تحصیلی جدید شروع میشه و با خودت میگی دیگه امسال هر طوری هست، از همین اول ترم، شروع می کنم به درس خوندن و جزوه نویسی عالی و اینها...
اما خودت هم خوب می دونی که یه کم که از ترم گذشت باز همون آشه و همون کاسه...باز اکثر درس ها تلمبار میشه برای شب امتحان...
خنده ت می گیره...پیش خودت میگی نه دیگه امسال مثل سال های قبل نیست...
تو بازار که میری میگی خب یه کفش خوب باید بخرم که تو سرما مقاوم باشه و با دو قطره بارون، آب توش جمع نشه و دردسر نکشم...
لباس چی بپوشم؟...لوازم التحریر خوب کجا داره برم بخرم؟..
خلاصه اگه اهل کلاس و درس باشی یا کسی را داشته باشی که اینگونه باشه، ناخودآگاه درگیری..
حالا تصور کن بیای خونه و اخبار اعلام کنه که بله..دشمن وارد مرزها شده و حملاتی صورت گرفته...
ادامه مطلب...
۳۱ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۳۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

لبخنـــد علی.... ❤

{بســــم ربــــــ الشهــــدا}

 

علی جان چه لبخند زیبایی بر لبــ تو نشسته استــ...

و این لبخند تو یعنی امیــد و انگیزه برای من ...

برای من و امثال من که به تو قول داده ایم راهتــ را ادامه بدهیم..

بخند علی جان^^^^بخنــــد که خنده تو برای من نهایتــ آرزوستــ

زیرا این خنده تو برای من یاد آور خاطراتــ تو و واجبــ فراموش شده الهی استــ...

ادامه مطلب...
۲۶ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۳۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پاسدار سنگر

پائی که پیچ خورد....

حدود دو سه هفته ی پیش بود که از خیابانی رد می شدم که وسط مسیر، پای چپم پیچ خورد و نشستم کف خیابان...

حالا از شدت خنده نمی تونستم بلند بشم!! خنده از این جهت بود که قبلش داشتم برای رفیق همراه، از احوالات شهیدی می گفتم که خانمش تعریف می کرد بارها پیش خودم گفتم کاش حداقل زنده بود، ولی مثلا یه جائی از بدنش آسیب دیده بود...به همون هم راضی بودم که خواب دیدم زنده است و فلج شده...نمی تونه راه بره و من از غصه ی اینکه، او اینطوری شده، گریه می کردم...که شهید تو همون خواب گفت ببین طاقت نداری!!پس حسرت بیخود نخور....

حالا تصور کنید ما این صحبت را که کردیم یه دفعه زیر پام خالی شد و نشستم!!...با خودم گفتم تو هنوز طاقت یه ذره درد را هم نداری که درد ایثار را درک کنی.....

ادامه مطلب...
۲۴ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۴۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

اهل که باشی ..

سلامتی رهبر معظم انقلاب اسلامی امام خامنه ای مدظله العالی صلوات و حمد شفایی بخوانیم.

ادامه مطلب...
۱۸ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۶۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

ببخشید شما؟....رضائی هستم...

....رضائی(...)

....رضائی(...)

....رضائی(...)

....رضائی(...)

....رضائی(...)

.....

 

داشتم یه نگاهی به مخاطبین گوشی ام می انداختم دیدم چقدر "رضائی" داریم...به حدی که باید علاوه بر اسم و فامیل، یه تاریخچه!! هم جلوی اسمشون بنویسم که بدونم طرف، کدوم رضائیه؟!!

یه بررسی کنی می بینی "رضائی"، خیلی هست....البته برخی هم مشتقات "رضائی" هستند...مثل رضائیان، رضائی پور...

یکی هم بود که تا ابد اسمش با انرژی هسته ای گره خورد......شهید داریوش رضائی نژاد....

(ان شاء الله رهروی شهدا باشیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)

ادامه مطلب...
۱۷ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۳۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده