وبلاگی گروهی

۱۵۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است

قدم سوم ... سلام حضرت دلبر ...

شاگرد: استاد، چکار کنم که خواب امام زمان(عج) رو ببینم؟
استاد: شب یک غذای شور بخور،آب نخور و بخواب. شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت.
شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب میدیدم!‏ خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب مینوشم،کنار نهر آبی در حال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانه ای مشغول...!
استاد فرمود: تشنه آب بودی خواب آب دیدی‏؛‏ تشنه امام زمان(عج) بشو تا خواب امام زمان(عج) ببینی !

ادامه مطلب...
۰۱ آبان ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
افسر جنگ نرم

قدم دوم ، عبور از راحت طلبی ...

خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن 11 رکعت است.
بنده: خدایا من خسته ام نمیتوانم.
خدا: بنده ی من 2رکعت نماز شفع بخوان و 1 رکعت نماز وتر.
بنده: خدایا برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.

خدا:  بنده ی من قبل از خواب این 3 رکعت را بخوان.

بنده: خدایا 3 رکعت زیاد است.
خدا: بنده ی من فقط 1 رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا امروز خیلی خسته ام راه دیگری ندارد؟.

خدا: قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله..

بنده: خدایا من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم میپرد.

خدا : همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن بگو یا الله.
بنده :  خدایا هوا سرد است!نمیتوانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم.
خدا : بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب میکنیم.
بنده اعتنائی نمی کند و می خوابد!!!!
خدا : ملائکه من! ببینید آنقدر ساده گرفتم اما او خوابیده است.
خدا : چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده.
ملائکه : خداوندا 2بار او را بیدار کردیم اما باز خوابید.
خدا :  در گوشش بگویید خدا منتظر توست.
ملائکه :  باز هم بیدار نمی شود.
خدا : اذان صبح را میگویند هنگام طلوع آفتاب است.ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا میشود.
ملائکه :  خداوندا نمیخواهی با او قهر کنی؟
خدا : او جز من کسی را ندارد....شاید توبه کرد.
بنده من هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صدها خدا داری 

 

ادامه مطلب...
۲۴ مهر ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
افسر جنگ نرم

قدم اول ... بسم الله ...

نگاه مصطفی بی اختیار ارمیا را و نمازش را ترجیح داد.

- السّلام علیکَ ایّها النّبی و رحمة الله و بَرَکاتُه . 

  السّلام عَلَینا و علی عِباده الله الصّالحین.

باز هم مکث همیشگی ارمیا . به اینجای نماز که می رسید صورتش در هم می رفت.فکری به پیچیدگی و درهم ریختگی موهایش به جای روی سر ، توی سرش ریشه می دواند:

 

- من چه ربطی به بندگان صالح خدا دارم؟ شاید خدا خواسته مرا مسخره کند. من با ...

و بعد گناهان کوچک و بزرگش را به یاد می آورد. خجالت مثل برق گرفتگی می لرزاندش و بعد هم متوجه مکث زیادش می شد.

-السّلامُ علیکُم و رحمة الله و بَرَکاتُه.(1)

ادامه مطلب...
۱۷ مهر ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۳۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
افسر جنگ نرم

وام دارم...

"حق من رو می خوری؟!!...
باشه..اما بدون، قیامت، باید جواب پس بدی...
حالا برو خوش باش.."

 می پرسم "چی شده؟.."
میگه "نامرد!!فکر کرده می تونه قسر در بره...ما هم خدائی داریم..از حلقومش می کشم بیرون!!"

خنده م گرفت...
گفتم "بابا کوتاه بیا مومن...اون قدر که ما بدهکاریم، طلبکار نیستیم..."

میگه "چی میگی واسه خودت؟!!

من هر کی را نفرین کنم، بدبخت میشه!!

حالا ببین، این خط، این نشون!!..اگه ندیدی به روز سیاه بشینه!!"

ادامه مطلب...
۰۷ مهر ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۳۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

چرا ماسک زدی مومن خدا ؟

گفتم: چرا ماسک زدی مومن خدا ؟ هوا که خوبه ، آلودگی هوا اعلام نشده .. نکنه میخوای شناسایی نشی ؟ (لبخند)

گفت : شیمیایی هستم  ، نمیتونم باید مراقب باشم.

گفتم : سنت نمیخوره به جبهه ، ماهم یه رفیقی داریم که بعد جنگ به دنیا اومده ولی تو خاطرات دفاع مقدس سیر میکنه و هی میگه که تو جبهه که بودیم اینجوری و اونجوری ، توی سنگر اینجوری بودیم و اینطور عمل میکردیم

گفت : واقعا جبهه بودم .

گفتم : آخه خیلی جوانی و باورم نمیشه

گفت : من 9 سالم بود که رفتم جبهه ، با رفیقم

گفتم : بیشتر از سن تو رو نمی بردن چطور رفتی جبهه

توی همین حال دست کرد توی کیفش و عکس جبهه اش رو در آورد

ادامه مطلب...
۰۱ مهر ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۵۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

تعطیلات تعطیل!

31 شهریور...آخرین روز تعطیلات...
این روزها، بیشترین دغدغه ای که داشتی چی بوده؟...غیر از اینه که سال تحصیلی جدید شروع میشه و با خودت میگی دیگه امسال هر طوری هست، از همین اول ترم، شروع می کنم به درس خوندن و جزوه نویسی عالی و اینها...
اما خودت هم خوب می دونی که یه کم که از ترم گذشت باز همون آشه و همون کاسه...باز اکثر درس ها تلمبار میشه برای شب امتحان...
خنده ت می گیره...پیش خودت میگی نه دیگه امسال مثل سال های قبل نیست...
تو بازار که میری میگی خب یه کفش خوب باید بخرم که تو سرما مقاوم باشه و با دو قطره بارون، آب توش جمع نشه و دردسر نکشم...
لباس چی بپوشم؟...لوازم التحریر خوب کجا داره برم بخرم؟..
خلاصه اگه اهل کلاس و درس باشی یا کسی را داشته باشی که اینگونه باشه، ناخودآگاه درگیری..
حالا تصور کن بیای خونه و اخبار اعلام کنه که بله..دشمن وارد مرزها شده و حملاتی صورت گرفته...
ادامه مطلب...
۳۱ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۳۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده