وبلاگی گروهی

۲۴۱ مطلب با موضوع «تفکر نوشت» ثبت شده است

کلید!!!

چند روز پیش تو کانال فانوس جزیره، یه مطلبی خوندم راجع به تمرین کردن برای رسیدن به تمرکز ذهن..

مضمون مطلب این بود که "فرض کن باید ده دقیقه بی حرکت، یه جا بشینی...می تونی یا نه؟ 

حالا تو اون لحظه مدام به این فکر می کنی که مبادا تکون بخوری...حالا وقتی تونستی جسمت را از حرکت کردن، کنترل کنی، روی ذهنت هم می تونی تمرکز کنی..."

البته با توجه به قوه خیال، کنترل ذهن خیلی سخته...

و در مرحله قبل تر اون، ما یکی که نمی تونیم مثل بچه آدم یه گوشه بشینیم(لبخند)

یعنی کافیه یه کاغذ و قلم، دم دستم باشه...حتما یه خط خطی ای چیزی باید بکنم تا دو زار بتونم تمرکز کنم(لبخند)

ادامه مطلب...
۱۴ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۰۰ ۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رزمنده

نمونه برداری!!

چند وقت پیش یکی از رفقا گفت فلانی میشه بیای کمک ما؟ یه آزمون باید از بچه دبستانی ها بگیریم، ناظر می خواهیم برای آزمون....

گفتم چشم... 

ادامه مطلب...
۰۷ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۰۰ ۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رزمنده

ادب مرد به ز دولت اوست....

طرف زنگ می زنه به پلیس و میگه: آقا ما یه همسایه مردم آزاری داریم که نگو...

پلیس میگه: چطور مگه؟ چیکار می کنه؟

میگه: هیچی 2 نصفه شب اومده، با مشت می کوبه به در خونه ما!

پلیس میگه: ای وای...اون وقت لابد شما هم خواب بودید دیگه...

میگه: نه خوشبختانه....آخه داشتم شیپور تمرین می کردم!!


حالا داستان برخی از ماست...

ادامه مطلب...
۲۵ آذر ۹۴ ، ۰۸:۰۰ ۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

کوله بار...

رسیدیم به مرز..

یه مقداری رو باید پیاده می رفتیم..

جمعیت زیاد بود..

کوله ها رو برداشتیم و رفتیم سمت سالن 

راهی نبود اما انقدری که منتظر موندیم بخاطر شلوغی،

باعث شد حجم کوله ها خیلی بهمون فشار بیاره...

غرق این شده بودم که اخه چی تو این کوله گذاشتم که سنگینش کرده؟

من که از هر چیزی کم و کوچیک برداشتم..

هیچکس نمیتونست به دیگری کمک کنه...

یک جماعت زیادی،پشت یک مرز،معطل مهر خوردن پاسپورتهاشون بودن..

یک لحظه یاد

ادامه مطلب...
۲۴ آذر ۹۴ ، ۰۸:۰۰ ۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مَروه

امروز چند شنبه است؟...

یادش به خیر دوران مدرسه...

یادمه اول مهر، ابوی گرامی می رفت کلی لوازم التحریر می خرید و چون حوصله نداشت هر از گاهی مجددا پول بده بابت مداد سیاه و مداد قرمز، این دو مورد را بسته ای می خرید...ولی خب تحت نظارت مادرم، تا مدادت به ارتفاع یکی دو سانت نمی رسید حق نداشتی مداد جدید برداری....

ادامه مطلب...
۲۷ آبان ۹۴ ، ۰۸:۰۰ ۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

گوشِت با منه؟...

هر چی صداش می کنی انگار نه انگار!!

میری جلو می بینی گوشی تو گوششه....

با اشاره بهش میگی گوشی را در بیاره...

ادامه مطلب...
۲۰ آبان ۹۴ ، ۰۸:۰۰ ۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده